۱۳۸۳ آبان ۲۱, پنجشنبه

از يادداشت خداحافظيم اين‌جوري بر‌مي‌يومد كه تنها شدن و كار سختي رو دنبال كردن برام تلخ و غم‌انگيزه.
اومدم اينجا كه فقط اين رو اصلاح كنم؛ كه بعد از راه دوست داشتني‌اي كه آروم آروم با نوشته‌هام طي كردم، و واي چقدر از نوشته‌هاي ابلهانه چند وقت پيشم انديشمندانه‌تر و استوارتر شدن، تو اين مثلا آخرين نوشته‌م (!) همچين احساسي از خودم جا نذارم.


اين روزها باز هم به تمامي اين رو احساس كردم كه هر چقدر بتونم تنهاييم رو محض كنم، خالص و ناب كنم، هر چقدر بتونم وقتاي خاصي خودم رو از همه چيزاي دوست داشتني يا اعصاب خورد كن خارج از خودم رها كنم و فقط به يك چيز فكر كنم، شادي و آرامش و اطمينان قلب و روح و خاطرم و حتي عشق و دوستي زندگيم، بيش از پيش افزون ميشه.


در كل خيلي خوشحالم.

۱۳۸۳ آبان ۱۳, چهارشنبه

بارون و يه خيابون خيس
بارون و يه درخت عريون
بارون و يه كوه مه گرفته‌ي تنها.


بارون و يه خداي مهربون
بارون و يه دل پر از زندگي
بارون و يه پنجره‌ تو اتاق تنهايي.