زندگيم خيلي خوب شده.
دونه دونه مشكلات لعنتي رو پشت سر ميگذارم.
زندگيم آروم شده. تب و تاب و نگرانياش، دل تنگيا و ضعفاش كم شده.
فكر ميكنم بايد واقعا شكرگذاري كنم.
بايد به سطح بالاتري از خودم برسم.
فقط يه مشكل وجود داره، مرگ!
اينقدر كه زندگيم نسبت به يكي دو سال قبل دوستداشتني شده كه گاهي باور نميكنم همينطور بمونه و ميترسم. گاهي ياد مردن ميافتم، ياد بهم خوردن زندگي معمولي، زندگي آروم و عاشقانه و پركار ميافتم، با يه بيماري، با يه حادثه، با يه مرگ، و دلم بدجوري ميلرزه.
بايد آدمها و چيزهايي رو كه دوست دارم محكم بغل كنم!
راه ديگهاي ندارم.