۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.

از هجرانی، ترانه‌های کوچک غربت

۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

اما تو کوه درد باش
طاقت بیار و مرد باش

وه! چه لذتی داشت دیدن سنتوری مهرجویی.

من که تو نخستین فرصت، به خاطر احترام به مهرجویی و خشم از کسایی که لذت بی‌حد تو سینما دیدن این فیلم رو ازم گرفتن، قیمت بلیت این فیلم عزیز رو، که تو این زمونه ناامیدی حالم رو عوض کرد، به آقای مهرجویی تقدیم می‌کنم.

شماره حساب: 0116407795 (بانك تجارت شعبه چهارراه پارك كد032) به نام فرامرز فرازمند و داریوش مهرجویی

۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

روز تولد بد. بیماری از فرط کار و ضعف.‏

در فراغت‌های پاره‌پاره‌ام، بیش از دیدن تصاویری که از عشقم نسبت به آنها یقین ‏داشته باشم، توان ندارم.‏

پیش‌تر "پاریس تگزاس" را در سینه کولت دیدم و تا یکی دو شب پیش دی‌وی‌دی‌های ‏‏"بازگشت شرلوک هولمز" را، و اکنون پس از دو روز کار از صبح تا شب در سرما و در ‏کنار کسی که مدام مانند شخصیت‌های رادیواکتیو شده‌ی "لبه‌ی تاریکی" سرفه می‌کرد، من ‏مانده‌ام و هارد اکسترنال پونصد گیگی سیاه براقی که همراه لیمو خرید‌ه‌ام، بدون این که باقی ‏ماجراهای شرلوک هولمز و ارتش سری و لبه تاریکی را برایم روی آن ریخته باشند.‏
‏ ‏
من هم مثل منصفانه عزیز که آن همه خوب می‌نویسد، و فکر می‌کنم در نوشتن این ‏یادداشت تحت تأثیر او بوده‌ام، کم کم دچار کابوس پایان نامه می‌شوم. لیمو می‌گفت اگر کار ‏خوبی درآورم، بسیار نیرو می‌گیرم؛ اما گویا حکایت پایان نامه همیشه همان حکایت سنگ ‏بزرگ است.‏

نمی‌دانم چرا بسیار دوست داشتم در انتهای این یادداشت چند فقره فحش نثار کشورم ‏و فرهنگ و دیگر چیزهای "به گندآب درنشسته‌اش" بکنم. اما جز این آخری، که از دستم در ‏رفت، جلوی خود را گرفتم. میل فحش و بدبیراه گفتن که تمامی ندارد! تازه موقع نوشتن همین ‏بند، یاد بندی از شعر هیوز افتادم و عجالتاً همین برای فرونشاندن میلم کفایت می‌کند:‏

‏"این وطن هرگز برای من وطن نبوده است."‏