۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه
میان این همه گرفتاری دلم برای لور مانودو، دختر شناگر بیست و یک ساله فرانسوی، میسوزد؛ وقتی که در خطوط کناری شنا میکند و دستش را که به دیواره استختر میرساند پیش از او چند نفر توجه همه دوربینها را به خود جلب کردهاند.
عکسهای عریانش در اینترنت، که دوست پسر ایتالیایی سابقش منتشرش کرده، بیشتر یاد مظلومیت دخترانهاش میاندازدم، که انگار همه جا کم و بیش یک جور است، به خصوص وقتی با دوستدختر ایتالیایی جدید او مسابقه میدهد و از او جا میماند!
میگوید: نااميدم. اصلاً نمي دانم ارزش ادامه دادن دارد يا نه. نمي دانم، شايد ديگر شنا نکنم. ديگر علاقه يي به انجام اين کار ندارم
ديگر واقعاً فهميدهام که فقط خانوادهام به من ايمان دارند مثل هميشه. اين تنها چيزي است که براي ادامه کار به من انگيزه مي دهد. سخت است که مسابقه بدهي و هفتم، هشتم شوي. بايد ببينم چه مي شود.
میان این همه گرفتاری دلم برای لور مانودو میسوزد! خندهدار است. دیگر ترجیح میدهم ایران یک مدال هم کسب نکند. دست کم اینطوری آن مرتیکه که منتظر مسابقهی ردهبندی حمید سوریان هم نمیماند، کمی کنف میشود. بگذار همه چیز به تمامی خراب شود. شاید آن وقت اتفاقی بیفتد.
اینجا درمانده یک آغوش گرم و آسودهام. سعی کردم چند کلمه فرانسوی برایش بنویسم، یادم رفته بود. دلم خواست دوباره با هم فرانسه بخوانیم. یک بار گفتم. انگلسیی خواندن مرا یاد شتاب و گرفتاری و تکلیفهای علمی و کاری میاندازد و فرانسوی خواندن یاد سرزمینهای خوشبختی، زندگیهای دوست داشتنی و بوسههای به یاد ماندنی.
میان این همه گرفتاری دلم برای لور مانودو میسوزد! همینطور برای خودم و تو.
عکسهای عریانش در اینترنت، که دوست پسر ایتالیایی سابقش منتشرش کرده، بیشتر یاد مظلومیت دخترانهاش میاندازدم، که انگار همه جا کم و بیش یک جور است، به خصوص وقتی با دوستدختر ایتالیایی جدید او مسابقه میدهد و از او جا میماند!
میگوید: نااميدم. اصلاً نمي دانم ارزش ادامه دادن دارد يا نه. نمي دانم، شايد ديگر شنا نکنم. ديگر علاقه يي به انجام اين کار ندارم
ديگر واقعاً فهميدهام که فقط خانوادهام به من ايمان دارند مثل هميشه. اين تنها چيزي است که براي ادامه کار به من انگيزه مي دهد. سخت است که مسابقه بدهي و هفتم، هشتم شوي. بايد ببينم چه مي شود.
میان این همه گرفتاری دلم برای لور مانودو میسوزد! خندهدار است. دیگر ترجیح میدهم ایران یک مدال هم کسب نکند. دست کم اینطوری آن مرتیکه که منتظر مسابقهی ردهبندی حمید سوریان هم نمیماند، کمی کنف میشود. بگذار همه چیز به تمامی خراب شود. شاید آن وقت اتفاقی بیفتد.
اینجا درمانده یک آغوش گرم و آسودهام. سعی کردم چند کلمه فرانسوی برایش بنویسم، یادم رفته بود. دلم خواست دوباره با هم فرانسه بخوانیم. یک بار گفتم. انگلسیی خواندن مرا یاد شتاب و گرفتاری و تکلیفهای علمی و کاری میاندازد و فرانسوی خواندن یاد سرزمینهای خوشبختی، زندگیهای دوست داشتنی و بوسههای به یاد ماندنی.
میان این همه گرفتاری دلم برای لور مانودو میسوزد! همینطور برای خودم و تو.
اشتراک در:
پستها (Atom)