محل خدمت من نزدیک خیابانی است که ندا آخرین بار این شهر زشت را نگاه کرد.
دلم میگیرد که یک روز باید از آن جعبهی مخابرات و آن شمعها و آن رنگها خداحافظی کنم.
آخر چه کسی از دختران نازنین و شکنندهی این شهر مراقبت خواهد کرد؟
امروز برگ درختان خیابانها را پوشانده بود و تقاطع تخت طاووس و میرزای شیرازی زیبا بود.
تحمل خیابانهای مرکز شهر با این همه پلیس بدهیبت سخت دشوار است.
امروز برای اولین پا به چنان جایی گذاشتم.
امروز برای اولین بار بوی آنجا به مشامم رسید.