۱۳۸۵ آذر ۶, دوشنبه

شب "بوسه‌ي زندگي" رو ديدم، قلب غيرمادي و غيرجنسي‌م به كار افتاد، عاشق شدم و عشقمو اظهار كردم. صبح، سپيده‌نزده، رفتم زير آب و قبل از رفتن دانشگاه، تو تاريكي خودم و اتاقمو براي مهمونم آماده كردم. از دانشگاه كه برگشتم روز شده بود. مهمونم به خاطر گرفتارياي روزانه‌ نيومد. كلافه از نيومدنش عشقم يادم رفت. ياد گرفتارياي روزانه‌‌م افتادم، سرم درد گرفت. من از روز بدم مي‌ياد!


تو انبوه فيلماي بيخود تلويزيون و فيلماي ايراني ناقص‌الخلقه‌ي اين روزهاي سينما، كه بعضياشون مي‌تونستن فيلم خوبي بشن اما به خاطر معمولي بودن عواملشون هرگز نشدن، ديدن يك سكانس يا حتي يكي دو نما از يه شاهكار كافيه تا ميخكوبش بشم.
ديشب، وسط بازي منچستريونايتد و چلسي، اتفاقي شبكه 4 رو گرفتم و چشمم به سكانس مسحوركننده‌ي تصادف فيلم "بوسه‌ي زندگي" اميلي يانگ تو برنامه سينما و ماورا افتاد. همين يكي دو نما كافي بود كه ديگه فوتبال كه سهله، تمام كارايي كه مي‌بايست انجام بدم يادم بره. مدتها بود يه فيلم اينقدر بهم نچسبيده بود. اين فيلم‌هاي هنري آمريكايي، بدتر از فيلماي بدشون، سينما رو از يادم برده بود. هنوز نمي‌تونم كلوزآپ زن فيلم رو تو باروني نايلوني خيسش فراموش كنم. راستي كاش ايرج كريمي، كه با فيلم ناقص الخلقه‌ي باغهاي كندلوسش تقريبا نااميدم كرد، اين فيلم رو ببينه!


امروز يه استاد درست و حسابي سيستم‌هاي تاسيساتي، كه قرار شده فقط چهار جلسه بياد دانشگاهمون، وسط توضيح جدول سايكرومتريك و دماي خشك و دماي مرطوب و دماي نقطه شبنم و اينا، گفت: انسان بودن يعني اينكه وقتي با كسي مشتاقانه كوهي رو بالا رفتي اما رو قله حس كردي ازش بي‌نياز شدي، يادت نره كه اون پايين چقدر بهش نياز داشتي.


چقدر حرف‌هاي تكون‌دهنده كم شدن. چقدر آدمهايي كه حرف‌هاي تكون‌دهنده بزنن كم شدن. چقدر آدمهايي كه حرفي تكونشون بده كم شدن. تو كافه دانشگاه، منقلب از فيلم ديشب و حرف استاد، با دو تا از هم‌كلاسيام نشسته بودم كه يكي‌شون گفت اون يكي موقع اون حرف استاد زير لب گفته "هزار راه نرفته" و دوتايي كلي با هم خنديدن. منم خنديدم. چه كار مي‌كردم؟!


هر كي بايد قدر خودشو، همونجوري كه هست، خيلي بدونه. بالاخره منم، هر چقدر تو اين سال‌ها مادي شده باشم، هر چقدر تو اين همه روز معمولي كاري و اين همه بي‌خبري و بي‌توجهي، ديرپاسخ شده باشم، يه شبي از ديدن فيلمي مثل "بوسه‌ زندگي" سرشار مي‌شم، عاشق مي‌شم، عصيان مي‌كنم.