امروز از صبح بارون مييومد.
صبح رفتم سر كار، بعد مدتها. با رييسم قهوه خورديم و در مورد كاراي آينده و پولايي كه قرار براي كاراي قبلي بگيريم حرف زديم.
قبل نهار زدم بيرون كه با خانم ايماني و شاگردا ساختمون كانون وكلا رو ببينيم. باز بارون مييومد. دير شده بود. تو ميدون آرژانتين سريع يه همبرگر خوردم و رفتم سر قرار. تازه رسيده بودم اونجا كه تو پيغام فرستادي چه كار ميكنم. كانون وكلا رو كه ديدم بعد مدتها حس كردم شايد يه وقتي منم يه چيزي از معماري سر در بيارم!
بازديد زود تموم شد. تا كلاس زبان دو ساعت وقت داشتم. نم نم بارون مييومد. اول رفتم يه تعويض روغني كه با ضديخ و چند تا خورده ريز ديگه بيست و پنج تومن واسم آب خورد. هنوز وقت داشتم. به سرم زد برم پارك جمشيديه. اول رفتم شهر كتاب و كتاباي انگليسي رو ديدم. يه كتاب معماري عالي نه تومني ديدم، اما تعويض روغني لعنتي چزونده بودم و نگرفتمش. تمام راه پارك رو شن ريخته بودن. برف همه جاي پارك رو پوشونده بود.
تو پارك بعد مدتها متوجه خود خودم شدم. طبيعت بكر يا بديع آدم درگير تو چيزاي بيخودي رو متوجه ميكنه. برف تو پارك جمشيديهي تاريك آخر عصر امروز بينظير بود.
اون بالا تلفن آنتن نميداد. پايين كه رسيدم بهت زنگ زدم. جات خيلي خالي بود.