۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

هوا خیلی سرد است. جشنواره‌ي فیلم را از توی خانه دنبال می‌کنم!
شب، در اعتماد گفت و گو با مانی حقیقی و ترانه علیدوستی درباره «کنعان» را خواندم و یادداشت‌های امیر قادری و امیر پوریا را. قادری نوشته بود که در جشنواره همه می‌خواهند خیالمان را راحت کنند که هیچ اتفاقی نمی‌افتد، که هیچ خبری نیست. یکی می‌گوید «آزادی رأی داشتیم» دیگری می‌گوید: «بدون حاشیه بودیم». نوشته بود فقط باید مراقب باشیم در برابر هزار باید و نباید سوتی ندهیم، عوضش هیچ اتفاقی هم نیفتاد، نیفتاد!

کار، بعد هم ورزش و بعد خستگی خانه. وقتی از ورزش برمی‌گردم، در خیابان عباس آباد از پشت شیشه‌ی ماشین به سینمای آزادی، که نورافکن‌ها حسابی روشنش‌ کرده‌اند، نگاهی می‌اندازم. هوا سرد است که پیاده شوم و روزهای آخر ساخته شدنش را از نزدیک‌ ببینم.
دیگر باید حواسم باشد نام آخرین فیلم‌های خوبی که دیده‌ام یادم نرود. الان که فکر می‌کنم فقط «خون‌بازی» یادم می‌آید. کم کم دیگر به سلیقه خودم هم شک می‌کنم!

راستی امشب هم چند لحظه از «حلقه‌ی سبز» حاتمی‌کیا خیلی بهم چسبید. گاهی موقعیت حسن گلاب در صحنه دیوانه‌کننده است. چه چهر‌ه‌ای داشت اولین لحظه‌ای که قاصدک را در کف دستش حس کرد. افسوس که انگار خودش هم خودش را یادش رفته است و گاه گاهی میان کلی پلان بی‌خودی چیزی حسابی در‌می‌آید. انگار کم‌تر کسی هم حوصله کرده به خاطر این چند لحظه آن همه لحظات را ببیند.
شنیدم که احمد بورقانی امروز مرده است. ناراحت شدم. همین را می‌دانم که دوست داشتنی بود. حالا بیا و اوضاع و احوال و آدم‌های اکنون کشور را ببین!