بايد راههاي نفوذ نااميدي به قلبم رو ببندم.
بايد راههاي فراموششدهي گذشتهي خوبم رو پيدا كنم.
وقتي ايران اونجوري به مكزيك باخت، له شدم. گنجايش پذيرش نااميديم تموم شد.
براي ما فقط و فقط شخصيترين و خصوصيترين حيطههاي زندگيمون مونده، كه بهشون دل ببنديم، كه ازشون نيرويي بگيريم براي ادامه دادن، براي مشتاقانه ادامه دادن.
نبايد بذارم اميد و اشتياقم ذره ذره فراموش بشه. چيزايي كه الان دارم شايستهي كلي اميد و اشتياقه.
۱۳۸۵ خرداد ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۵ خرداد ۱۱, پنجشنبه
عجب بدبختيايه ها! شما مرداي بزرگ هر چقدر ميخوايد از پشيمونيهاتون بگين، ولي من دلم ميخواد عروسي كنم!
دلم ميخواد خودم از اول يه زندگي رو شروع كنم، هر چقدر كه بچه به حساب بيام. خرابم ميخواد بشه، بشه اما ميخوام از خونههاي مرده، از روز و شباي بي تفاوت، از سردي و دلمردگي و نااميدي ابدي خودمو جدا كنم. ميخوام خونه خودمو بسازم باشم، حتي اگه زودي خراب شه.
دلم ميخواد خودم از اول يه زندگي رو شروع كنم، هر چقدر كه بچه به حساب بيام. خرابم ميخواد بشه، بشه اما ميخوام از خونههاي مرده، از روز و شباي بي تفاوت، از سردي و دلمردگي و نااميدي ابدي خودمو جدا كنم. ميخوام خونه خودمو بسازم باشم، حتي اگه زودي خراب شه.
اشتراک در:
پستها (Atom)