۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه


گویی اینجا نه تنها سرزمینی دیگر، که دنیایی دیگر است. نام این باغ زیگموند فروید است و نام آن کلیسا را، که آن زن غول پیکر را بر دیوارش برافراشته‌اند، نمی‌دانم.

سال‌ها با آنچه در آن سرزمین می‌گذشت بیگانه بودیم  و اکنون، آنچنان رنگ آن سرزمین را به خود گرفته‌ایم، یا آنچنان با آن سرزمین شناخته می‌شویم، که هیچ کلام گرم و دست آشنایی نمی‌یابیم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

روز ششم: اولین آخر هفته

امروز به ایستگاه جزیره‌ی دانوب رفتیم. هنگام بازگشت ساعت از نه گذشته بود، اما آسمان هنوز تاریک نبود. هوای خنکی  صورت‌هامان را نوازش می‌کرد.

در خانه س مشغول آشپزی شد. من در یوتیوب ساربان محسن نامجو را یافتم. تا امروز دلم به خاطر دوری از وطن نگرفته، اما برای وطنم و خودم که اهل آنجا بوده‌ام، خیلی گرفته است.