دیشب، که آخرین شب تعطیلات بهموقع دیماه بود، «دیکانستراکتینگ هری» رونقی به جشنوارهی ما داد، آن چنان که در برابر یک فیلم کمدی بغضمان گرفت و پس از سالها دلمان خواست یک دل سیر گریه کنیم.
.
آه! وودی آلن عزیز! وقتی یکی از شخصیتهایت از فوکوس خارج شده بود خندیدیم، وقتی از آسانسور پایین میرفتی و بلندگوی آسانسور حضور دزدان مترو و منتقدان کتاب را در یکی از طبقات جهنم اعلام کرد، وقتی پیرزن نابینایی ناظر عشقبازی مردی با خواهر زنش شد، خندیدیم. اما وقتی دختر زیبایی که هوادار و شاگرد و همخانهات بود از جشن عروسی با دوستت سراغت آمد و اعتراضهای تو به هیچ جا نرسید و عاقبت تسلیم شدی، ما گریستیم. آخر نمیتوانستیم تحمل کنیم زن زیبایی در حق آدم نازنینی مثل تو بدی کند. هر چقدر هم که بگویی در حق زنها بدی کردهای، نمیتوانستیم ببینیم زن زیبایی که دوستش داشتی تو را بگذارد و بگوید اکنون عاشق دیگریست. نمیتوانستیم اشک نریزیم، وقتی پیر شده بودی و به تو ترحم میکردند و تو را به خانهات میرساندند، تا با ماشین تحریر و شخصیتهای خیالیات تنها بمانی..
- Harry! Give us your blessing, please.
- God! I don't know what to say. I love you. This guy I loved …. I give up … I give up.
- Come on! We'll get you home.
۱۳۸۷ دی ۲۴, سهشنبه
۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه
جشنواره فیلمهای وودی آلن راه انداختهام. از «پول را بردار و فرار کن» تا «پایان هالیوودی»، «هر چیز دیگر» و «ملیندا و ملیندا» و حتی این «ویکی کریستینا بارسلونا»ی عجیب. جالب است که بیشتر با فیلمهای جدیدترش میانه پیدا کردهام، که میگویند به خوبی فیلمهای میانهاش نیست.
تنهایی، جشنواره فیلمهای وودی آلن راه انداختهام؛ در اتاق خانه پدری، پشت مونیتور سیزده و سه دهم اینچی لپتاپم، که جانش را با این همه دانلود به لب رساندهام.
ملیندا و ملیندا چسبید. ویکی کریستینا بارسلونا کمی درب و داغان کرد، البته نه به اندازه آن «امتیاز نهایی» ویرانگر. «پایان هالیودی» بد نبود و شارلیز ترون زیباروی «سلبریتی» و آدمهای دور و برش آدم را حسابی یاد دخترهای زیبا و زنبارههای اینجا میانداختند که البته کپیهای دست چندمی از آنها هستند و طعم شرقی و سنتی و جهان سومی توأمانشان جای وودی آلن را واقعا خالی میکند! در «هر چیز دیگر» آن چه بیشتر چسبید، صحنهای بود که وودی آلن از ماشین کوچکش پیاده شد و شیشه ماشین آنهایی را که تحقیرش کرده بودند شکست. عجیب است که با یک آدم امریکایی اینقدر احساس نزدیکی میکنم! اصلا گاهی باور نمیکنم این وودی آلن امریکایی باشد. اینها را که گفتم صحنهای از «اسکوپ» هم به یادم آمد، آنجا که خبرنگار مرده که در کشتیای به سوی ناکجاآباد میرفت، وقتی هوس کرد به زندگی برگردد، خیلی ساده دور از چشم عزراییل از گوشه کشتی خود را به آب انداخت و به زندگی برگشت، منتها در جعبه جادویی وودی آلن!
تنهایی، جشنواره فیلمهای وودی آلن راه انداختهام؛ در اتاق خانه پدری، پشت مونیتور سیزده و سه دهم اینچی لپتاپم، که جانش را با این همه دانلود به لب رساندهام.
ملیندا و ملیندا چسبید. ویکی کریستینا بارسلونا کمی درب و داغان کرد، البته نه به اندازه آن «امتیاز نهایی» ویرانگر. «پایان هالیودی» بد نبود و شارلیز ترون زیباروی «سلبریتی» و آدمهای دور و برش آدم را حسابی یاد دخترهای زیبا و زنبارههای اینجا میانداختند که البته کپیهای دست چندمی از آنها هستند و طعم شرقی و سنتی و جهان سومی توأمانشان جای وودی آلن را واقعا خالی میکند! در «هر چیز دیگر» آن چه بیشتر چسبید، صحنهای بود که وودی آلن از ماشین کوچکش پیاده شد و شیشه ماشین آنهایی را که تحقیرش کرده بودند شکست. عجیب است که با یک آدم امریکایی اینقدر احساس نزدیکی میکنم! اصلا گاهی باور نمیکنم این وودی آلن امریکایی باشد. اینها را که گفتم صحنهای از «اسکوپ» هم به یادم آمد، آنجا که خبرنگار مرده که در کشتیای به سوی ناکجاآباد میرفت، وقتی هوس کرد به زندگی برگردد، خیلی ساده دور از چشم عزراییل از گوشه کشتی خود را به آب انداخت و به زندگی برگشت، منتها در جعبه جادویی وودی آلن!
اشتراک در:
پستها (Atom)