۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

دیشب، که آخرین شب تعطیلات به‌موقع دی‌ماه بود، «دیکانستراکتینگ هری» رونقی به جشنواره‌ی ما داد، آن چنان که در برابر یک فیلم کمدی بغضمان گرفت و پس از سال‌ها دلمان خواست یک دل سیر گریه کنیم.
.


آه! وودی آلن عزیز! وقتی یکی از شخصیت‌هایت از فوکوس خارج شده بود خندیدیم، وقتی از آسانسور پایین می‌رفتی و بلندگوی آسانسور حضور دزدان مترو و منتقدان کتاب را در یکی از طبقات جهنم اعلام کرد، وقتی پیرزن نابینایی ناظر عشق‌بازی مردی با خواهر زنش شد، خندیدیم. اما وقتی دختر زیبایی که هوادار و شاگرد و هم‌خانه‌ات بود از جشن عروسی با دوستت سراغت آمد و اعتراض‌های تو به هیچ جا نرسید و عاقبت تسلیم شدی، ما گریستیم. آخر نمی‌توانستیم تحمل کنیم زن زیبایی در حق آدم نازنینی مثل تو بدی کند. هر چقدر هم که بگویی در حق زن‌ها بدی کرده‌ای، نمی‌توانستیم ببینیم زن زیبایی که دوستش داشتی تو را بگذارد و بگوید اکنون عاشق دیگریست. نمی‌توانستیم اشک نریزیم، وقتی پیر شده‌ بودی و به تو ترحم می‌کردند و تو را به خانه‌ات می‌رساندند، تا با ماشین تحریر و شخصیت‌های خیالی‌ات تنها بمانی..


- Harry! Give us your blessing, please.

- God! I don't know what to say. I love you. This guy I loved …. I give up … I give up.

- Come on! We'll get you home.

هیچ نظری موجود نیست: