۱۳۸۶ شهریور ۲۹, پنجشنبه
۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه
پشت فرمان اتومبیل، یکی دو بار این خبر را از رادیو پیام شنیدم که جمعیت مسلمانان در روسیه به پانزده میلیون نفر رسیده است. گوینده خبر با غرور و مسرت اعلام کرد که پیشبینی میشود تا نیمه قرن حاضر مسلمانان نیمی از جمعیت این کشور را به خود اختصاص دهند. ما عجب تکثیر میشویم!
برای روسیه دوستداشتنی دلواپس شدم؛ برای هنرش، برای نویسندگان و شاعرانش، برای کارگردانان سینمایش، و بیشتر از همه برای زنانش، برای رقصهایشان بر روی یخ، برای ورزشهایشان، برای شادیها و سرخوشیهایشان، و برای انگیزهای که مردمش نسبت به بهبود اوضاع کشورشان دارند و میانهای که گویا با حکومتشان، هر چند که نوعی دیکتاتوری است، دارند.
تعدادی از دوستانم این حرفها را نمیفهمند یا توهینآمیز مییابند. ممکن است عدهای از آنان بخواهند به حق از عقیدهشان دفاع کنند و بگویند که این دین هیچ منافاتی با این ها ندارد یا حاصل واقعیاش بهتر از اینهاست و این حرفها. اما گوش من همانقدر از این حرفها پر است که از خبرهای رادیو پیام. بالا بروی، پایین بیایی، همین است. اصلا آیا اگر عقیدهای با عرضهایش در خور اکنون بود، جامع و مانع بود، این همه نمونه تأسفبار از آن در جهان یافت میشد؟ وانگهی گاهی فکر میکنم اگر برخی از این دوستان واقعا نیک سرشت و مهربانم را آزاد بگذارند دوست دارند به یک انقلاب اسلامی دیگر دست بزنند و اصلا متوجه نیستند که نتایج تغییرات اجتماعی لزوماً به آدمهای در دستگیرنده آن مرتبط نیست، که شاید بیشتر به خصوصیات ذاتی الگو و ایدئولوژی تغییر وابسته باشد. ذات تقدسگرا و متعصب یک عقیده، ممتاز دانستن یک فرد یا گروه نسبت به دیگر مردم و تمامیتخواهی آنان، چگونه با برابری و آزادی و حقوق همه انسانها جمع میشود؟ دست کم بگویید عقیده ما آخرین و کاملترین دین خداست اما بهتر است مرزهایی میان آن و اداره اجتماع باشد، و بهتر است کمی عرضهایش را از ذاتش جدا کنیم.
برای روسیه دوستداشتنی دلواپس شدم؛ برای هنرش، برای نویسندگان و شاعرانش، برای کارگردانان سینمایش، و بیشتر از همه برای زنانش، برای رقصهایشان بر روی یخ، برای ورزشهایشان، برای شادیها و سرخوشیهایشان، و برای انگیزهای که مردمش نسبت به بهبود اوضاع کشورشان دارند و میانهای که گویا با حکومتشان، هر چند که نوعی دیکتاتوری است، دارند.
تعدادی از دوستانم این حرفها را نمیفهمند یا توهینآمیز مییابند. ممکن است عدهای از آنان بخواهند به حق از عقیدهشان دفاع کنند و بگویند که این دین هیچ منافاتی با این ها ندارد یا حاصل واقعیاش بهتر از اینهاست و این حرفها. اما گوش من همانقدر از این حرفها پر است که از خبرهای رادیو پیام. بالا بروی، پایین بیایی، همین است. اصلا آیا اگر عقیدهای با عرضهایش در خور اکنون بود، جامع و مانع بود، این همه نمونه تأسفبار از آن در جهان یافت میشد؟ وانگهی گاهی فکر میکنم اگر برخی از این دوستان واقعا نیک سرشت و مهربانم را آزاد بگذارند دوست دارند به یک انقلاب اسلامی دیگر دست بزنند و اصلا متوجه نیستند که نتایج تغییرات اجتماعی لزوماً به آدمهای در دستگیرنده آن مرتبط نیست، که شاید بیشتر به خصوصیات ذاتی الگو و ایدئولوژی تغییر وابسته باشد. ذات تقدسگرا و متعصب یک عقیده، ممتاز دانستن یک فرد یا گروه نسبت به دیگر مردم و تمامیتخواهی آنان، چگونه با برابری و آزادی و حقوق همه انسانها جمع میشود؟ دست کم بگویید عقیده ما آخرین و کاملترین دین خداست اما بهتر است مرزهایی میان آن و اداره اجتماع باشد، و بهتر است کمی عرضهایش را از ذاتش جدا کنیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)