۱۳۸۶ آبان ۱۴, دوشنبه

این جا چقدر خاک نشسته؟! خودم کم می‌نویسم، باز کردن بلاگر هم مکافاتی شده واسم. زندگی آدم بی‌تأمل چنان بی سر و صدا و نرم نرمک زیر و رو میشه که اصلا متوجهش نمی‌شه؛ مثل سینماها و فیلم‌هایی که اون همه دوستشون داشتیم و حالا که سینما آزادی داره ساخته می‌شه، بیشتر غصه می‌خوریم و می‌پرسیم که واسه چه فیلمی، واسه چه جشنواره‌ی فجری؟

دیگه دریغ از یک فیلم خوب؛ که کارگردان برجسته‌ی کشورمون شده ابوالقاسم طالبی، که حتی تو شبکه خبر هم باهاش میزگرد ترتیب می‌دن و خودم با گوش خودم شنیدم که مي‌گفت: سینما دو جوره یا مبتذل، مثل فیلم‌های این روزهای سینما یا فیلم‌های جشنواره‌ای، یا ناب، مثل فیلم من.
به کارگردانای دیگه هم توصیه می‌کرد که هر سال دو سه تا فیلم نسازن و مثل خودش سه چهار سال کار کنن و بعد یه سینمای ناب دربیارن! البته می‌گفت باید مثل اون خیلی هم کتاب بخونن! می‌گفت من سینمای ناب رو ساختم، حالا وظیفه مردمه که برن ببیننش و از اون حمایت کنن!

کثافت، حالم رو از کلمه‌ی ناب بهم زد! انقدر با قاطعیت رو فیلم تحفه‌ی خودش اسم سینمای ناب می‌گذاشت که انگار موضوع خلوص فیلم یه موضوع کمیت‌پذیره و حالا عقربه‌ی دستگاه سنجش نابی آثار هنری سینمایی، نشون داده که فیلم ایشون به درجه سینمای ناب رسیده!

این جوری شده دیگه. همه‌شون راست راست تو چشممون نگاه می‌کنن و دروغ میگن، دروغ معمولیم نه، صد و هشتاد درجه خلاف واقعیت. ما هم فقط خون مي‌خوریم. به خودمون که نمی‌تونیم دروغ بگیم.
دیگه نه فیلمی هست تو سینما ببینم، نه کتاب و نه روزنامه‌ای واقعی و نه حتی یه صندلی تو کتاب‌فروشیا واسه نشستن؛ که ممکنه اونجا با یکی دیگه حرف بزنیم.
تازه اگه همینجوری فقط تو خیابونا راه بریم و لباس فروشیا رو نگاه کنیم، ممکنه چهار تا زن و مرد کثافت از قیافه و هیکل دوست دخترمون یه جوری خوششون بیاد یا یه جوری خوششون نیاد و برزین رو سرش و کشون کشون ببرنش و تو زندون یه کاری به سرش دربیارن که مثل اون پزشک بیچاره تو همدان خودشو حلق آویز کنه. اون وقت فکر کن تو میدونای این شهر کثافت با چه اضطرابی با دوست خوشگلت قرار می‌گذاری.
از همه اینها گذشته نمی‌دونم این پول‌های سرسام‌آور کجا رفته و می‌ره، که روز به روز اطرافیانمون از بی پولی به فلاکت می‌افتن و خود ما باید تمام اوقات گرانبار زندگیمون رو به سگ دو زدن واسه پول بگذرونیم.
اونوقت یکی می‌آد جلو چشم همه‌مون همه چیز رو برعکس می‌گه. یا باید سرتو بکوبی به دیوار یا بزنی اونور، از میون پارازیتا، چند لحظه خونه‌ها و خیابونا و بوتیکای زیبای اروپا و آدمهای خوشبختشون رو نگاه کنی یا به صورت‌ها و دست‌ها و پاهای زیبای دخترای معصوم و آزاد فشن تی‌وی زل بزنی!!!