لذت بی حد و حصر برنامهنویسی را پس از حدود ۱۵ سال دوباره کشف کردم. گمان میکنم کلاس دوم راهنمایی بودم که با افسون کیبورد و مانیتور و کیس و کمی بعد با آن زبان جی دابلیو بیسیک آشنا شدم. این روزها یادم آمد که آن زمان چقدر از برنامه نوشتن لذت میبردم و افسوس خوردم که در این در و آن در زدنهای نوجوانی و جوانی رهایش کردم.
حالا چند روز پیش دوباره لذت جادویی تلاش برای حل یک مسأله از طریق یک برنامه و موفقیتها و ناامیدیهای گاه به گاه این فرایند را تجربه کردم.
جالب آن است که آن قدر در این ماجرا غوطهور میشوم که حل مسأله به کل زندگیام امید و شادی میآورد و ناامیدی از حل آن به همان وضعیت لعنتی کلافهگی از بیحاصلی و بیهویتی خود بازم میگرداند.
۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه
۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه
دانوب
آمدهام، تنها، کنار این رود آرام، دانوب، نشستهام. نسیم خنک تابستانی میوزد و این رود سبز زیر تابش آفتاب، آن گوهر کمیاب وین، از برابرم میگذرد. گاه و بیگاه زنان و مردانی پیاده، به دو یا سوار بر دوچرخه نگاهم را دمی به دنبال خود میکشند.
به س فکر میکنم که نیست و جایش خالی است و به آن کس که پنهانی نگاهم میکرد و به خودم و آنچه میخواهم باشم، آنچه نمیتوانم باشم و آنچه باید باشم.
اشتراک در:
پستها (Atom)