شبي كه برف ميبارد.
" ...
چرا كلام را به صدا گفتند؟
چرا نگاه را به خانهي ديدار ميهمان كردند؟
چرا نوازش را
به حجب گيسوان باكرگي بردند؟
نگاه كن كه در اينجا
چگونه جان آن كسي كه با كلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رميدن آرميد
به تيرهاي توهم
مصلوب گشته است.
و جاي پنج شاخهي انگشتهاي تو
كه مثل پنج حرف حقيقت بودند
چگونه روي گونههاي او مانده است. "
فروغ فرخزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر