۱۳۸۴ بهمن ۱۹, چهارشنبه

در را می‌بندم و باز سرم را می‌گذارم روی بالش.
می‌خواهم فریاد بزنم:

- نه مطمئن باشید کاملا مطمئن باشید، من هیچ وقت جلوی شما خودم را توی بغل او نمی اندازم این کارحرمت عشق مرا می‌شکند، حتی اگر اصرار هم بکنین، باز هم این کار را نخواهم کرد.

- احمق... بچه احمق! ما آدم هستیم می‌فهمی؟ آدم! ... و جز غریزه‌های ما خیلی چیزهای دیگر در زندگی‌مان وجود دارد که باید به آن‌ها فکر کنیم.

فقط کلمه آدم را چند مرتبه پشت سرهم و آن هم آنقدر غلیظ تکرار کرد که من پیش خودم فکر کردم: ما "آدم‌ها" واقعا چقدر بدبخت هستیم ...

اين دنيا چقدر براي دوست داشتن كوچك است.



از يادداشت‌هاي فروغ فرخ‌زاد

هیچ نظری موجود نیست: