تو دو ماه و نیمی که باید پایان نامهم رو ببندم، حدود دویست و دو قسمت از سریال "فرندز" رو پشت لپتاپم دیدم. با فرهنگ و دوستی این آدمها بسیار بیشتر احساس نزدیکی میکنم. گر چه گاهی تهی بودن آمریکایی هم نهیبی به ذهنم میزنه، اما این شور "فلرتینگ" در همه جا و دوست شدن و عروسی کردن اونها کجا و این زندگی در نمونه نادر فرهنگ و حکومت ما کجا.
لاله یادداشتی درباره "در اقلیت بودن" نوشته بود که برای من بسیار ملموس بود. پیش از این به این موضوع با واژه "بیگانهگی" فکر کرده بودم؛ بیگانهگی با اجتماع پیرامون، بیگانهگی با عقیدهها و افکار و مذهب و فرهنگ آدمها، بیگانگی با پلیس مسؤول امنیت، بیگانهگی باهنجارها و اخلاقهای حکومتی و اجتماعی، بیگانهگی با حکومت، حتی بیگانهگی با وطن. اما در همه اینها احساس در اقلیت بودن هم هست؛ حتی اگه گاهی تو اجتماعات کمشمار پیرامون خودت فراموشش کنی بالاخره خیلی زود با چیزی مثل پتک رو سرت فرود میآد.
پ.ن: در اثر تهاجم فرهنگی با حجم بالای مذکور قدرت "فلرتینگ" در من بالا رفته و گاهی از بازی کردن با این موضوع لذت میبرم. اما ته همهش میدونم که یه لیمویی دارم که خیلی دوسش میدارم و همه اینها برای اینه که تو این خرابشده برای خودمون و همدیگه پرشورتر و جذابتر باشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر