داشتم كتابخونهمو مرتب ميكردم كه چند تا از يادداشتاي زمان دوستي با "ن" رو ديدم.
يكيش براي اولين كادويي بود كه بهش داده بودم، يكيش براي آخرين كادو بود، كه وقتي ديگه معلوم بود رابطهمون داره تموم ميشه، بهش دادم و وقتي بازش كرد و يادداشتشو خوند گريهش گرفت. آخ! اون روزا من خيلي ضعيف شده بودم. يه يادداشت ديگهم بود كه چند روزي كه با هم رفته بوديم چارمحال و بختياري تو يكي از برگاي دفتر يادداشتش نوشته بودم.
خوندن اين آخري، حالا كه هيچ چي از اون دوستي نمونده، خيلي جالب بود. دوست دارم اينجام بنويسمش. چه دوست خوبي بود اون روزا ... .
Ɛ
اتفاق آشنايي چيزهايي رو كه بايد فراموش بشه به فراموشي ميسپره، چيزهايي رو كه بايد ديده نشده پنهان ميكنه. وقتي اتفاق آشنايي خوب ميافته، روزشمار جديدي ورق ميخورده.
احساس يگانگي با يه آدم در هر كي لحظهي خاصي متولد ميشه. شايد هنگام همآغوشي تو يه تخت نرم، شايد هنگام برخورد نگاهها، شايد هنگام گره خوردن دستها. نميدونم فرقي ميكنه چه لحظهاي باشه يا نه، اما به هر حال لحظهاي اين اتفاق ميافته، لحظهاي كه شيرينه، هر چقدر هم كه محيط و ديگران پسزمينهاي از نگراني و بدبيني تو ذهنت ساخته باشن.
واقعا بدبينيهاي آدم رو چه چيزايي شكل ميدن؟
چقدر بايد به اونها وفادار موند؟
مسأله اينه كه بخش اصلي تمام اون آموزهها اينه كه مراقب باش تو هم مثل ما مرتكب غفلت ناديده گرفتن اين اصول هميشه حاكم نشي! كه عشق هميشه چيز كشكيه و آدمهاي احمق چند لحظه، چند ساعت، چند روز يا چند ماه اين موضوع رو فراموش ميكنن و بعد ميفهمن چه كلاهي سرشون رفته.
نميدونم ... نميدونم چرا از اول هيچ سخن اميدوارانهاي، هيچ سخن زندگيبخشي به ماها گفته نشده، نميدونم چرا هيچ كي موضوع رو از اون طرف نديده. البته يكي از پاسخهاي مسلمش قراردادهاي مسخرهاي بوده كه هر چيزي رو براي اونها از معني تهي كرده. گاهي فكر ميكنم ترديدهاي سكسي يه چيزه، توان خطر كردن يه چيزه ديگه. گاهي فكر ميكنم نياز به ايمان به سقوط از دره داريم، ايمان به زدن به دريا، ايمان به ... .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر