خونه كه رسيد رفت سراغ تلفن. فقط يه پپغام از يه شركت خدماتي بود كه يه چيزايي در مورد لولهي آب گرم دستشويي كه تركيده بود ميگفت.
كانالاي تلويزيون رو چند بار عوض كرد. آخر سر يه كانال رو كه فوتبال ميداد نگه داشت. باز رفت سراغ تلفن و يه شماره رو از حفظ گرفت.
اونقدر صداي بوقاي آزاد رو گوش داد كه تماس خود به خود قطع شد.
تلويزيون هنوز فوتبال ميداد. بعد چند دقيقه كه توپ بيخودي اين ور و اون ور شد يهو يكي از بازيكناي تيم راهراهه يه گل بينظير زد.
- وه! چه گلي!
صداي تلويزيون رو زياد كرد. يهو دلش خواست بازي رو تا آخر ببينه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر