چقدر نبودنم طولاني شده.
اي خدا! من نميخوام معماري كنم! من ميخوام معمولي، راحت و خوشگل زندگي كنم، با يه كاري با ساعت معمولي، و بعدش گاه و بيگاه بشينم تو اتاقم و بنويسم.
من ميخوام سرم رو بذارم رو پاي دوستم و گاهي كتابي رو كه اون ميخونه بشنوم و گاهي كتاب خودم رو براش بخونم.
من تو ساعات عصر و شب كه تو خونهم هيچ دغدغه و كار اجبارياي نميخوام، حتي اگه اون كار آفرينش زيباترين اثر هنري قابل تصور براي من باشه. هيچ كاري نبايد به شكل اجباري در بياد، به خصوص كاراي دوس داشتني.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر