بعد مدتها، امروز احساس كردم از تحويل كاراي پشت سر هم تو محل كارم، كه يه مركز تحقيقاته، راحت شدم و رفتم تو كتابخونه كه چند تا كتاب ورق بزنم.
باز از حاضرجواب نبودنم اعصابم خورد شد. يه خانم پير سگ محترمانه از مخزن كتابخونه بيرونم كرد و من ... . شايد براي اين كه دو تا دختر مهمون اونجا نشسته بودن و من قيافهم به هيچ ترتيبي به كسي نميخورد كه 5 ساله داره گاه و بيگاه ميياد تو اون خرابشدهي دولتي. اگه واقعا به اين خاطر بوده باشه بايد حلقآويزش كرد! زني كه مراقب زنهاس، زني كه زنها رو سركوب ميكنه، زني كه مراقبه يه وقت، جايي، لحظهاي زندگي اتفاق نيفته! اين "زن" رو چه كارش بايد كرد؟ وسايلمو جمع كردم و كارامو نيمهكاره رها كردم. تو ماشين گرم كه نشستم، نميدونستم كجا برم. روزاي فرد، تا ساعت شيش، خونه هم نميتونم برگردم. زندگياي داريم واقعن.
رفتم كتابخونه ملي. ساختمونشو دوس دارم، اما كتابهايي كه تو قفسههاي بازشه يه چيزي در حد كتابخونهي دانشگاه هنر خودمونه، منتهي در موضوعات مختلف. تو قفسهها كه ميگشتم همهش ميترسيدم يكي از اونجا هم بندازتم بيرون! آخه هيچ كس ديگهاي ميون قفسهها نبود؛ همه نشسته بودن پشت ميز و خيلي جدي كاراي درسيشون رو انجام ميدادن.
بعد رفتم فروشگاه كتاب مرجع تو خيابون فلسطين. فرهنگ فارسي به انگليسي "كريم امامي" فقيد رو خريدم. آخ! چه آدم نازنيني بوده اين كريم امامي. تازگي با كتاب "از پست و بلند ترجمه" باهاش دوست شدم. فرهنگشم خيلي خوبه. تو زندگيم فرهنگ فارسي به انگلسيي كه سهله، فرهنگ فارسياي هم نديدم كه انقدر خوب كلمات فارسي رو تو يه صفحه فرهنگ جا بده و معني كنه. آخ! يه آدمي كه يه كار رو درست انجام ميده ... .
دلم ميخواست "فرهنگ انگليسي فارسي هزاره" رو هم بخرم كه از بيپولي آخرماه ترسيدم! اينم فرهنگ خيلي خوبيه. گذاشتم براي روزاي آخر سال كه ترجمه كتاب نيمهكارمو از سر ميگيرم؛ كتابي كه گير خانم استاد نازنينيه كه ديگه درست انجام دادن كارا يادش رفته و يك ساله ميخواد چهارده صفحه ترجمه من رو ويرايش كنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر