۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

یاد سربازی در آن دو ساختمان اداری

وقتی از دستشویی لابراتوار دانشگاه بیرون می‌آیم، و می‌خواهم دستمال کاغذی را درون سطل بیاندازم، یاد دستشویی دوران سربازی‌ام می‌افتم. آخر آنجا همیشه تلاش می‌کردم با دستمال کاغذی در را باز و بسته کنم. نه این که آنجا کثافت‌مال بود، نه، اما خیس بود، بوی بیماری می‌داد، بوی نمازخانه می‌داد و یک دمپایی همیشه خیسی داشت که مجبور بودی کفشت را دربیاوری و آن را بپوشی تا کفشت نجس نشود! با خود فکر می‌کنم این سال‌ها در چه جاهایی که دستشویی نرفته‌ام!

وقتی اول صبح پشت میزم می‌نشینم و وسایلم را از خودم جدا می‌کنم و روی میز می‌گذارم یاد یکی از همکاران دوران سربازی می‌افتم. یادم هست همیشه اول، ساعت و حلقه‌اش را درمی‌آورد و روی میز می‌گذاشت و بعد کامپیوترش را روشن می‌کرد. آدم ساده، مهربان اما پرادعایی بود. حالا دلم برایش تنگ می‌شود و کلی دلم برای او و چند همکار دیگر، که مثلا روشن‌فکرهای آنجا بودیم، می‌سوزد که مجبورند در آن محیط ابتر متعفن کار کنند و آن سیستم و آن رؤسا را تحمل کنند. 

هیچ نظری موجود نیست: