۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

روسیک

کنار یک هم‌کلاسی روس نشسته‌ام و حرف‌های استاد را در مورد آسایش حرارتی گوش می‌کنم. لحظه‌ای به زبان روسی فکر می‌کنم و از آنجا ذهنم پرواز می‌کند به سمت آن رییس دوران سربازی که کمی روسی خوانده بود و یک روز کتاب‌های قدیمی آموزش زبان روسی‌اش را نشانم داد. بینوا در کار تعمیرات تانک بوده و گمان می‌کرده برای دوره‌های آموزشی به روسیه می‌برندش که انگار به رسم معمول کله‌گنده‌تر‌ها را برده بودند. انگار تنها بهره‌ای که از این زبان برده بود یک بار گفت و گو با کارشناس زنی از روسیه بوده که با همان تیک‌‌های عصبی همیشگی‌اش، که انگار از موج‌گرفتگی بود، و البته با آب و تاب بیش‌تر از معمول، برایم بازگو کرد.

هیچ نظری موجود نیست: