۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

۱.
بالاخره این کلاس‌های ما شروع شد. کم کم از درس دادن پروفسور عزیزمان خوشم می‌آید و گاه به گاه با درس دادن‌های خودم مقایسه‌اش می‌کنم. بالاخره درس مبانی فیزیک ساختمان است دیگر. من هم در اندازه خودم ایده‌هایی برای تدریسش داشتم. ولی این پروفسور عزیز ما که گرم صحبت می‌شود تسلطش در تداوم دادن به بحث ستودنی است. شوخی‌ها و برخی از کلماتش هم، که گمان می‌کنم تکه‌هایی از شخصیت ‍پنهان‌شده‌اش را بروز می‌دهد، برایم دلپذیر است. یک جا هم برای توضیح قانون دوم ترمودینامیک چند دقیقه‌ای راجع به احتمالات و حرکت طبیعت به سمت بی‌نظمی سخن گفت که ما را حسابی حیرت‌زده کرد.

۲.
امروز در کلاس سردمان بود. خدا پس‌فردا را به خیر کند که دمای هوا یک دفعه تا نزدیک‌های صفر درجه سقوط می‌کند!

۳.
این روزها آنچنان در مسایل خودساخته‌ای در شبیه‌سازی درگیر شده‌ام که تازه بعد از کلاس‌ها می‌روم در موسسه و تا بیرونم نکنند آنجا هم پشت کامپیوترم می‌نشینم. فعلا که درگیر بهره‌گیری از الگوریتم‌های بهینه‌سازی برای کالیبریشن مدل انرژی یک ساختمان موجود هستم و جالب آن جاست که در راهی افتاده‌ام که اصلا اطلاع ندارم چقدر در سطوح بالای آکادمیک خنده‌دار است یا نه. اما انقدر درونش فرو رفته‌ام که تا راه خودم را به پایان نرسانم این در و آن در نمی‌زنم که ببینم در گوشه گوشه‌ی دنیا چگونه این کار را کرده‌اند. خوب این زیاد خوب نیست. اما به هر حال ده سال مدل‌ها را به شکل احمقانه کالیبره کرده‌ام حالا می‌خواهم اول جواب آن ده سال را بدهم!

۴.
خیلی خوشحالم که س دانشگاه قبول شد. تحمل آدمی که اینقدر و گاهی فقط در فکر حل مسایل دانشگاهش باشد کار ساده‌ای نیست. اما حالا که خودش هم در این فضا دانشجو می‌شود خیالم راحت‌تر است.

۵.
انگار هیچ شرح حالی از من اگر به زنان نپردازد به تمامی صادقانه نیست. تردیدی نیست که ترکیب تمام آن گذشته و آن تربیت و آن کشور با زنانی از این دیار ترکیب دلگیری می‌شود. حالا به اینها، ماجرای این دو نازنینی که تازه‌گی‌ها در کشورم پس از آزادی از زندان خودکشی کرده‌اند اضافه شود، اول صبحی قبل از کلاس بغضم می‌گیرد. اما اینها و این درگیری در کار آدم را سبک و زلال می‌کند که تا جایی که می‌توانی به سادگی با آدم‌های دور و برت ارتباط برقرار می‌کنی و از کار خودت بیش از پیش لذت می‌بری، که با تقدیر تلخ هیچ نمی‌شود کرد و تازه من از سپید بختان آن سرزمین هستم، سرزمینی که نازنین‌ترین مردمانش در سیاه‌چاله‌هایی به آرزوی مرگ‌شان نیز نمی‌رسند.

هیچ نظری موجود نیست: