۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

در روزها و روزهاي دراز و شبها و شبهاي دلتنگي كه هيچ نشاني از زندگي، جز انگيزه‌هاي جنسي، پيدا نيست؛ چقدر دلپذيره لذت ناب و بلند بوسيدن موجود نازنيني رو به ياد آوردن و تمنا كردن، در آغوش كشيدن نازنيني از فرط عشق و تمناي يگانگي، درآميختن با بدني سرشار از روحي پاك و كودكانه، پوشيده در زيباترين لباسها و رنگها.

خودم هم باور نمي كردم اين به ياد آوردن رو.
خودم هم باور نمي كردم اين دوست داشتن حك شده در قلب و روحم رو.
خودم هم باور نمي كردم اين زنده موندن خاموش زندگيمون رو.

و چه ساده و ناباورانه باور كردم!
گاهي چه طعم خوبي داره دوست داشتن، حتي دوست داشتني آميخته با دوري و بيگانگي.

هیچ نظری موجود نیست: