تمام شبهاي من چيزي جز يك "شب بي فردا" نيستند و تو ادعاي خدايي ميكني؟
شبهايي كه، با تمام زيبايي و بزرگيشان، در دنياي تو بيش از شب همبستر شدن مرد و زني كه يكديگر را نميشناسند و هرگز نخواهند شناخت، حاصلي نخواهند داشت.
تمام خوبيها و بزرگيها براي بهتر له شدن در زير حوادث بيمعني و بيانديشه ايست كه تو رقم ميزني و با اين وجود طلبكارانه و بازخواستكنان دم از انديشه و اخلاق هستيات ميزني؟
از اعماق قلبم اميدوارم ترحمت شامل حال بيشترين بندگان حقيرت شود و اين حقيران بتوانند چيزي در خدايي تو و دنيايت بيابند. اما در ميانه تقديري كه تو برايم رقم زدهاي من هيچ چيز حساب شده و هيچ چيز اخلاقياي نميبينم.
دريغ و دريغ براي پاكي انسانهايي نازنين زير چرخ پولادين اتفاقات ابلهانهاي كه تو رقم ميزني. من هيچ مخلوقي از تو را زيباتر از يك ساعت گفتگوي اين شبم نميبينم. گفتگويي با زيباترين و بهترين حرفها در آخرين شبي كه مي توانستيم با هم سخن بگوييم.
شب بي فردايي كه او ناچار بود بگويد تمامش كنيم و من ناچار بودم خوب بمانم و لبخند بزنم تا او ويران نشود.
آه! چه مي گويم؟ با كه سخن مي گويم؟ در اين نيمه شب ويراني، تنهايي مطلقم را با بد و بيراه گفتن به چه خيال خودساختهاي جبران مي كنم؟
هيچ شنوندهاي در كار نخواهد بود،
آنچنان كه هيج چشم مهربان و نگراني هم در كار نبود.
هيچ كسي صداي هق هقم را كه لحظهاي هم زمين گذاشتن تلفن را تاب نياورد، نخواهد شنيد.
خود به تنهايي بايد بينديشيم كه چگونه همچنان سنجيده و زيبا و بلند گام برداريم.
خود به تنهايي بايد باز برخيزيم و اين مجالي را كه پيكرمان توان دميدن و بازدميدن دارد، سرشار سازيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر