۱۳۸۳ مرداد ۲۳, جمعه

براي سهيلا
و يادداشتش در پشت‌بام كاهگلي

 
Ɛ

 
گفته بودم چقدر دوست دارم به فرم و لحن يادداشتاي همديگه دقت كنيم، به انتخاب كلمات و لحن اونها، به تصويري كه قراره بي هيچ صراحت آزار دهنده‌اي شكل بگيره. من كه فعلا تو زندگيم هيچ انگيره‌اي پاك‌تر از اين سراغ ندارم!

 
روزي كه يادداشتتو خوندم خيلي كلافه بودم و خودم دستم به نوشتن نمي رفت. اين شد كه يادداشت بينواتو گير آوردم و هر بلايي كه خواستم سرش آوردم! يكي نيست بگه آخه به نوشته مردم چه كار داري!
اول خواستم فقط يكي دو تا كلمه رو تغيير بدم، ولي يه كم كه جلوتر رفتم از ماجرا خوشم اومد. اما هر چي سعي كردم نتونستم بخش دوم يادداشتتو با لحن و كلماتي كه خودم خوشم بياد بنويسم. آخه به خصوص از "بهتر است بروم" اصلا خوشم نمي‌يومد.
البته به زور بافتن يه چيزي شبيه شعر خيلي كار بديه و نتيجه‌ش معمولا وحشتناك ميشه. اما من به موضوع به اين شكل نگاه مي‌كردم كه ميخوام يه شعر رو ترجمه كنم و سعي ميكنم بهترين كلمات رو تو زبان خودم پيدا كنم.
خلاصه به بن بست خوردم، ماجرا رو ول كردم و رفتم دوش بگيرم. زير آب يه دفعه به ذهنم رسيد ميشه از همه‌ي اون كلمات صرف نظر كرد، كلماتي كه فورا هم شعر استادي رو به ياد آدم مي ياره و كليشه‌اي بودنش كمي آزاردهنده‌س. اين شد كه كل اونها رو حذف كردم و براي اين كه مفهوم رها كردن و رفتن از ترس خراب كردن تنهايي رو حفظ كنم از يه ترفند "لنگستن هيوز"ي استفاده كردم : عنوان يادداشت!
فكر كردم اينجوري يادداشت احساس بهتري پيدا ميكنه. انگار كسي مي خواسته بره و اين يادداشتو نوشته، كه خيلي توضيح نداده چرا ميره، فقط گفته گرچه اون تنهايي رو دوس داره اما ميره. اينم حاصل كارم. اميدوارم بدت نياد! حداقلش اينه يه كم به نوشتنمون دقت كرديم.

 
Ɛ
 


يادداشت خداحافظي



در تنهايي شعرهايت
در سكوت حرفهايت
آرامش پنهاني می‌يابم،
آرامشي از ياد رفته؛
آرامشي كه دوستش خواهم داشت،
تا هميشه و هميشه.


هیچ نظری موجود نیست: