۱۳۸۴ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

پاريس در شب


افروخته يک به يک سه چوبه‌ي کبريت در دل شب
نخستين برای ديدن تمامي رخسارت
دومين برای ديدن چشمانت
آخرين برای ديدن دهانت
و تاریکي کامل تا آن همه را يك جا به ياد آرم
در آن حال که به آغوشت مي‌فشارم.


ژاك پره‌ور / ترجمه‌ي احمد شاملو


Ɛ

شب، وقتي داشتم مي‌رسوندمش، بنزين ماشين داشت تموم مي‌شد.
پرسيدم : "بنزين بزنم ديرت نميشه؟ نميدونم مي‌رسه موقع برگشتنْ خودم بزنم يا نه."
گفت : "نه، ديرم نميشه."
پيچيدم تو پمپ بنزين كنار بزرگراه.
بنزين كه زدم ماشينو جلو پمپ نگه داشتم و با خنده پرسيدم : "ببينم ايرادي نداره تو يه دقيقه تو ماشين باشي من برم دستشويي؟"
گفت : "نه بابا برو!"

چند لحظه‌اي كه تو دستشويي تنها شدم فرصت كردم يه كم بهش فكر كنم. آخه وقتي كنارش بودم نمي‌تونستم بهش فكر كنم. يعني خودم نمي‌گذاشتم سكوتمون طولاني، و بدتر از اون، معني‌‌دار بشه. فكر مي‌كنم اينجوري خيلي راحت‌تر بود.

وقتي برگشتم تو ماشين همونطور آروم نشسته بود. هنوز يه ساعت راه داشتيم. گفتم : "خوب حالا اول كمربندتو ببند بعد نوارامو همه رو ببين و يكيو انتخاب كن بذار."
با اشتياق زيادي پيشنهادمو انجام داد. اين اولين بار بود كه اشتياقشو مي‌تونستم ببينم. وقتاي ديگه اونقدر معمولي و عادي پيشنهادامو مي‌پذيرفت، كه اصلا از درونش سر در نمي‌آوردم. با دقت، دونه دونه، همه‌ي نوارامو درآورد و نگاه كرد. وقتي همه رو ديد يه سري رو برگردوند سر جاشون.
گفتم : "چي شد؟ چي انتخاب كردي؟". دو تا نواري رو كه تو دستاش گرفته بود نشونم داد و گفت : "نميدونم يكي از اين دو تا". يكي سوناتاي بتهوون بود، اون يكي چهار فصل ويوالدي.


Ɛ

چند سال پيش يكي ترجمه‌ا‌ي از يه شعر "لنگستن هيوز" رو نشونم داد و وقتي خونديمش، با هم كلي به احمقانه بودن ترجمه‌ش خنديديم. بعد نشستيم و ترجمه‌ي شاملوي زنده‌ياد رو گوش داديم. از اون وقت تا حالا دنبال اين بودم كه اون ترجمه بده رو پيدا كنم تا دوباره اين تفاوت رو به چشم خودم ببينم، اما موفق نشدم. آخه مقايسه‌ي اون دو تا ترجمه حسابي آدم رو شيرفهم مي‌كرد كه ترجمه‌ي شعر يعني چي و، اصلا بالاتر از اين، شعر يعني چي و غيرشعر يعني چي. (ديگه حتما با اين ديدگاه شاملو آشنايين كه شعر مي‌تونه نظم يا نثر باشه، ادبيات هم مي‌تونه نظم يا نثر باشه، و نظم داشتن يا نداشتن يك متن هيچ ربطي به شعر بودن يا نبودنش نداره، و اون چيزي كه شعر رو شعر مي‌كنه يه چيز ديگه‌س).
امشب كه با رامين رفته بوديم شهر كتاب ميرداماد، يه دفعه چشمم خورد به يه ترجمه‌ي جديد از شعراي ژاك پره‌ور. كتاب سر و شكل خوبي داشت، دست مترجم و ناشرش هم درد نكنه، كه معلومه كه زحمت كشيدن، اما وقتي شعر محبوبم "پاريس در شب" رو، كه قبلا با ترجمه‌ي شاملو خونده بودمش، خوندم باز فهميدم كه تفاوت از كجا تا به كجاست.
البته اينم يادآوري بكنم كه شاملو خودش گفته كه هر شعري تن به ترجمه نمي‌ده و نميشه به شعر ترجمه‌ش كرد. اما خوب آدم وقتي شعراي "همچون كوچه‌اي بي‌انتها" رو، كه گزيده‌ي اشعاري از تعدادي شاعره، مي‌خونه يا نواراي اشعار لوركا و هيوز و بيكل رو مي‌شنوه از لذت خوندن و شنيدن شعر، به مفهوم واقعي، سرشار مي‌شه.
حالا كه ديدن اين كتاب جديد باعث شد ياد شعر محبوبم "پاريس در شب" بيفتم و خاطرات شبانه‌ي خودم رو با اين شعر مرور كنم، اين ترجمه‌ي جديد رو هم مي‌نويسم. البته شايد عده‌اي از اين ترجمه خوششون بياد و با اين كلمات شايد عادي‌تر بيشتر رابطه برقرار كنن، ولي مطمئنم كه بعضيام، با خوندن اين ترجمه، تازه مي‌فهمن كه شاملوي زنده‌ياد چه كرده.


Ɛ

پاريس در شب

سه كبريت، يكي بعد از ديگري در شب روشن شده است
اولي، براي ديدن چهره‌ي كامل تو
دومي، براي ديدن چشمهايت
آخري، براي ديدن دهانت
و تاريكي محض براي يادآوري همه‌ي اينها
و فشردنت در ميان بازوانم.


ژاك پر‌ه‌ور / ترجمه‌ي اصغر عسكري خانقاه

هیچ نظری موجود نیست: