۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

یک. هر چقدر هم که درگیر زندگی خودت باشی، فهمیدن اینکه کسی به آهسته‌گی زندگیت را دنبال می‌کند، دلپذیر است. شاید چشاندن این طعم دلپذیر از ساختن آن گرفتاری‌های عاشقانه‌ی تودرتو بهتر باشد.

دو. من استعداد عجیبی دارم که هم‌زمان عاشق زن‌های متعددی بشوم! دیشب هم عاشق «ورا» شدم. دیشب، ورا، این مریم مقدس فیلم «تبعید» قلب مرا با خود برد. آه! ورا! با آن نگاه‌هایت، با آن ترس‌هایت، با آن اشک‌هایت، با آن ضعف‌هایت و با آن لباس آبی و آن تصویرت در آینه، قلب مرا تکه‌تکه کردی. آه! ورا! با تو چه کردند؟ با تو چه کردیم؟ با تو چه می‌کنیم؟

سه. این «آندری زویا گینتسف» روس این بار بیش از پیش ما را از لذت دیدن شاهکارش سرشار کرد، و البته ویران و تکه‌پاره! از آن گاه که فاجعه ناگزیر شد دیگر صورت «ورا» را نشانمان نداد. نفهمیدیم چگونه درد کشید و چگونه مرد. حتی در سردخانه هم نفهمیدیم نگاهش به کجاست. عاقبت در لحظه‌ای که فکرش را نمی‌کردیم صدایش را از پشت تلفن شنیدیم. لحظه‌ای تصور کردیم از زیر خاک سخن می‌گوید! اما نه، یک بار دیگر جادوی سینما ما را مسحور کرد. بر ورای نازنین چه‌ها گذشته بود و ما نمی‌دانستیم. آه! ورا! چشم‌های ما دیدن از یاد برده بودند! آه! ورا! مریم مقدس! چه کلماتی به آن مرد گفتی! آه! ورا! ما همسرانمان را کشتیم! قلب ما را همچو آن خانه‌ی خالی از حضورت، با چنان بارانی بشوی.

هیچ نظری موجود نیست: