کولهام، که سولماز همسفرم کرد، چه همراهی است!
آبی، سراپا آبی، و همان لحظههای دیوانهگی، که باید همان جا، در همان لحظه، نگهشان داری.
آن لحظهای که دوستان را دیدم و غم غربت و تنهایی گرفتم و آن لحظهای که راه، دیگر مسیر خسته از آفتاب میان این ساختمانها نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر