۱۳۸۲ آذر ۲۸, جمعه

يه آدم غير قابل درک ديگه باعث شد بعد از سالها حرفهاي رياکارانه و زشت عاشقاي انحصار طلب و دلدارياي دوستاي دلواپس رو بشنوم!
اما من اصلا کاري به اين حرفها و چيزها نداشتم. اصلا هم فکر نميکردم دوستم آدم بي فرهنگي باشه!
اما تجربه نشون ميده که وقتي اين نقل قولها شروع بشه و اين حرفهاي غيرمستقيم بهت برسه و وقتي ديگه به طور طبيعي دوستت رو نبيني، داره ريده ميشه به ماجرا!
اما گفتم من اصلا به اين چيزا کاري نداشتم. چند تا آدم با اشتياق باهام صحبت ميکردن و منم دوست داشتم پيششون برم. مشکل از اون بوده که مديريت احساساتو و رفتاراشو نداشته. خودش اومد و خودشم بي فکر گذاشت و رفت. گرچه حسابي ازش کلافه شدم ولي خوب کاريش نميشه کرد. با اين سن کمش طبيعيه که فعلا حسابي از اين شيرين کاريا بکنه! من بايد يه چيز رو ياد بگيرم. اونم اينکه آدمايي رو که جنبه خاصي توشون نمي‌بينم زياد آدم حساب نکنم مگه اينکه خلافش ثابت بشه! نه برعکسش.
از شوخي که بگذريم غير از تجربه تلخش، يه تجربه خوبي هم تو اين ماجرا بود. يه تجربه سريع و کم دردسر. تجربه اينکه دوستي و دوست داشتن ميتونه خيلي ساده‌تر باشه مي توني تو هر آدمي چيزايي پيدا کني که بتوني دوسش داشته باشي و زياد هم نگران نباشي. خيليم با پيش ذهنيتاي ظاهري و فرهنگي آدما رو طبقه بندي نکني. (اين که شد نقيض تجربه قبلي!!!!)
بگذريم. اينا ديگه برام مهم نيست. امروز ديگه اين ماجرا اهميتشو از دست داده برام. ياد اون زماناي لعنتي‌اي که يه ماجرا يکي دو سال طول ميکشيد تا اهميتشو از دست بده. هزار بارم احساساتت بالا پايين ميشد. اين حرفم معنيش اين نيست که دیگه دوستيا هم بي ارزش شده برام و توش پايبند هيچ چي نيستم. نه. اصولم تو فضاي دوستي کاملا فرق ميکنه. اما وقتي يه آدم باهات با بي‌فرهنگي برخورد مي کنه خيلي ساده تو دلت باهاش خداحافظي ميکني و حتي يک کلمه هم بهش نميگي. اين جوري هم خودت راحت تري هم برخورد مناسبتري با اون کردي. اگه تقصيري نداشته باشه و خوب و انسان باشه اذيتش نکردي بيخودي و نه اگه يه خورده شيشه ها و زشتيايي توش باشه اينجوري بيشتر مي سوزونيش.

هیچ نظری موجود نیست: