۱۳۸۳ فروردین ۳۰, یکشنبه

آخرش "دن آرام" شاملو رو به پدرم هديه دادم.
بايد هديه خيلي خوبي باشه اين كتاب دوست داشتني با قيمت وحشتناك هجده هزار تومن!
ميدونستم همين كه كادو رو تو دستش بگيره مي‌فهمه چيه.

Ɛ

ترجمه شاملو رو از رمان برجسته "شولوخوف" كه سالها به بهانه رسم الخط خاصش نگذاشتن منتشر بشه، بالاخره حالا لطف كردن و اجازه انتشارش رو صادر فرمودن. حالا وقتي ديگه ... .
كاري كه سالهاي متمادي روش وقت گذاشته بود، با دقت بسيار و زبان رشك برانگيز هميشگيش. بارها به ناشرش گفته بود : " آخرش من مي‌ميرم و اين كار رو نمي‌بينم. "

Ɛ

خودم هم براي خوندن نثر شاملو له‌له مي‌زدم. به خصوص وقتي مقدمه‌ش رو خوندم :
" ... دن آرام را وسيله‌اي رام يافته بودم براي پيشنهاد زباني روايي به نويسندگان فارسي‌زبان. به دليل آنكه فضلا بي آنكه معلوم باشد درستي فتوايشان را از كجا آورده‌اند زباني به كار مي‌برند كه ربطي به زبان زنده و پوياي مردم ندارد. (البته بايد ازشان ممنون بود كه حسابشان را از حساب مردم جدا كرده‌اند. مردم را با آنها كاري نيست.) "

هیچ نظری موجود نیست: