مادر از پزشک میخواست که بچه تو شکمشو بکشه.
پزشک متعجب سعی میکرد به یاد مادر بیاره که تولد یه کودک چقدر زیباس.
مادر به کشور پزشک پناهنده شده بود و با چند کلمه ای که از زبون اون میدونست نمیتونست منظورشو بهش بفهمونه.
عاقبت یه شب شوهر اون مادر هم از پزشک همون درخواست رو کرد و به خاطر قانع کردن پزشک مجبور شد بهش بگه که : " اون بچه بچهی دشمن ماست، بچهی سربازای وحشی دشمن ما. "
Ɛ
این واقعهی خیلی کوچکی از جنگ بوسنی و هرزگووین بود، تو فیلم خوب "آدمهای نازنین". انگار که هیچ وقت این موضوع رو تو ناخودآگاه ذهنم هم مجسم نکرده بودم، خیلی جا خوردم. فجایع چه ابعاد وحشتناکی دارن ... احساسات انسانها چه ابعاد حیرت انگیزی پیدا میکنن ...
Ɛ
عاقبت مادر رو راضی کردن و اون کودک رو به دنیا آورد و در آغوشش گرفت.
دوست داشتم تو کشمکش قلب و روح اون مادر با خاطره تلخش و فراموشی با وطنش و دوست داشتنش با خودش و تکه دیگهای از خودش غرق بشم.
Ɛ
و این فقط یکی از حلقههای زنجیر استوار فیلم بود. حلقههای زنجیزی که به خاطر سبک حیرت انگیز فیلم نه تنها ظاهر تلخ و گزندهای نداشتن، که حتی خیلی خنده دار و مسخره بودن. عینهو خنده دار و مسخره بودن کشتار بی نهایت فجیع هزاران انسان در بی خبری و بیتوجهی تمام کشورهای همسایه اروپایی.
من همیشه نسبت به مردم دوست داشتنی و مظلوم شرق اروپا احساس دوستی عمیقی میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر