۱۳۸۳ تیر ۱۹, جمعه

ديروز از صبح چشم انتظار تو بودم
می‌گفتند " نمی‌آيد " ، چنين می پنداشتند.
چه روز زيبايی بود، يادت هست؟
روز فراغت من و من بی نياز به تن‌پوش.
امروز آمدی، پايان روز عبوس
روزی به رنگ صبح.

باران می‌آمد
شاخه‌ها و چشم‌انداز در انجماد قطره‌ها.
واژه که تسکين نمی‌دهد
دستمال که اشک را نمی‌زدايد.




آرسني تاركوفسكي
بابك احمدي

هیچ نظری موجود نیست: