۱۳۸۵ اسفند ۱۶, چهارشنبه

يه هديه‌ي تولد عالي از دوست عزيزم گرفتم؛ فرهنگ هزاره‌ي يك جلدي!
خيلي وقت بود اين قدر از خوشگلي و به‌جايي يه كادو خوشحال نشده بودم.
واي! چه كاغذ كادويي داشت!
من از ورق زدن فرهنگاي درست و حسابي لذت مي‌برم، به خصوص تو شب‌هاي آخر سال!
من از كلنجار رفتن با يه پاراگراف براي ترجمه‌ي روانش لذت مي‌برم.
من از احساس انجام كار پژوهشي واقعي لذت مي‌برم.
راستي تولد منم چه روز خوبيه ها! آدم مي‌تونه با كادوي تولدش، تو شباي آسودگي آخر سال - نه روزاي اول سال بعد – حسابي زندگي كنه.

اين روزها دچار زندگي دوگانه‌ي فرهنگي شدم!
از شوق كاراي شخصي – حرفه‌ايم شاد شادم، اما يه دفعه به خاطر مشكلات عجيب و غريب جسميم كم مي‌آرم! گوشم، چشمم، حلقم يهو انقدر درد مي‌گيرن، كامم چنان تلخ مي‌شه، كه مي‌ترسم زياد تو اين دنيا موندگار نشم! اي بابا! تازه داريم بهش دل مي‌ديم! دكترام كه بعضي وقتا مشكلاي آدمو بيشتر مي‌كنن! به خصوص وقتي مشكل آدم يه كم مبهم باشه.

اين يادداشت سرسري رو فقط براي "در جايي نگه داشتن اتفاقات و احساسات و خاطرات" نوشتم! و البته مي‌خواستم حتما نشوني از هديه‌ي بي‌نظير دوست عزيزم، كه هميشه فرهنگاي پرانگيزه‌ي پژوهش‌گر و مؤلف رو تشويق مي‌كنه، تو اين وبلاگ باشه!

هیچ نظری موجود نیست: