۱۳۸۲ مهر ۸, سه‌شنبه

یه دفعه کارام به شکل عجیب و غریبی زیاد شده. معمولا اوایل دانشگاه کسی اینجوری نمیشه اما انگار من این بار بدجوری زده به سرم!
هفته آینده قراره با سه تا از دوستا یه نمایشگاه معماری تو دانشگاه بذاریم که منم باید همون خونه ای رو که گفتم تا سه شنبه آماده کنم. از اون طرفم به خاطر تنظیم زمان پروژه نهایی و امتحان کارشناسی ارشد مجبور شدم نوزده واحد بگیرم که با حساب سه تا واحدی که از ترم قبل ادامه پیدا کرده میشه بیست و دو تا! اونم با توجه به اینکه ما روزی حدود سه ساعت تو راه دانشگاهمونیم که تو کرجه.
تو همین حین یه آقای معماری هم که گاهی طرحاشو میده که براش نقشه کامپیوتری بکشم اسکیسای یه ویلا رو داده و تا شنبه میخوادش. این آقام همیشه دقیقا کاراش میفته روزای تحویل کار من! تازه شنبه هام حتما باید بعد از دانشگاه بکوبم و بیام تهران سر کار!
تازه گذشته از همه اینا کم کم دارم عزم خودم رو برای برخورد جدی با امتحان کارشناسی ارشد و تحول جدی تو معماریم چه از نظر مطالعه و چه از نظر توانایی دست و اسکیس جزم میکنم.
وای! وحشتناک نیست این همه!
همین الانم وقت زیادی ندارم که بنویسم و باید زود برم سراغ ویلای لواسان! (برای کشیدن نقشه‌ش نه برای خوش گذرونی!!) اما خیلی سریع بگم که هر عزم و تصمصیم و هر تحمل سختی زیبایی بسیاری داره. به خصوص اگه این عزم از عزمی فلسفی و زیبایی شناسانه درباره زندگی و انسان هم سرچشمه بگیره. از این گذشته برنامه ریزی و مدیریت زمان و حفظ خونسردی و آرامش هم به خصوص برای یه معمار چیزای زیبایین.
اما خوب این وسط فقط یه نگرانی هست که آدم همیشه باید متوجهش باشه. اونم اینکه درسته که من با اندیشه و اراده و حتی مانع خود شدن خیلی اتفاقات و احساسات احمقانه رو از زندگیم کنار زدم اما هرگز این شتاب و بی مجالی نباید زندگیم رو از آرامش و معناهای خاص خودش دور کنه. من از شتابزدگی خوشم نمی یاد. از قدرت کنار گداشتن دوست داشتنهای خنده دار خوشم می یاد. از عزم برای انجام کارهای بزرگ. از اندیشه زیر و رو کردن زندگی بی رنگ!


هیچ نظری موجود نیست: