۱۳۸۲ شهریور ۲۸, جمعه

چند روز پيش نامه غيرمنتظره و عجيبي از دختر غريبه‌اي به دستم رسيد. ظاهرا نوشته‌هاي وبلاگمو ميخونده و ازم خواسته که کمکش کنم.
ياد اون جمله به ياد موندني فيلم خانه اي روي آب که دکتر سپيدبخت ميگفت : چه دنياييه که من آخرين اميد يه نفرم!
نميدونم. آخه من هنوز خيلي بچه تر از اين حرفهام که بخوام اين طور نظرايي بدم.
از اون گذشته نميدونم اين دختر عزيز تو من پسري چي ديده که راجع به کل پسرها از من نظر ميخواد!!
گرچه مدتيه ديگه هيچ علاقه اي به نوشتن درباره اين موضوعات ندارم و تا جاي ممکن خودم رو از پستيهاي اين دنياها بالا کشيدم و دنياهاي خودم رو مي سازم، اما خوب هرگز نميشه اينطور نامه اي رو بدون جواب گذاشت. براي اينکه فرصتي باشه تا ما مردها يه کم هم واقعا به دخترها فکر کنيم اول بخش اصلي متن نامه رو مي‌يارم و بعد چيزايي رو که مثلا در پاسخ نوشتم.
.
.
.
.

سلام فرهنگ
[...]
من نميخوام زياد وقتتو بگيرم فقط يه سؤال کوچولو، شايدم نه، يه سؤال خيلي بزرگ دارم.
سؤالي که مدت زياديه درگيرشم و بايد بگم که به طرز وحشتناکي عذابم ميده. کم کم دارم از همه آدمها، مخصوصا مردا، متنفر ميشم.
من درس دوست داشتنو سخت ياد گرفتم چون حتي اين احساس رو درک نميکردم. ولي حالا که حسش کردم با پستي و بدي مواجه شدم، حالا ميخواد تنهام بذاره، حالا بعد از يک سال که با بدبختي به دستم آورده ميگه من زوده که از حالا کسي رو دوست داشته باشم. مثل اينکه تازه يادش افتاده کثافت کارياي مردانه رو هنوز انجام نداده و از بقيه عقب مونده و با وجود من نميتونه اين کارو بکنه.
اينا رو گفتم که فقط احساسمو درک کني. خواهرم ميگه اين يه حس غريزيه و مردا نميتونن جلو خودشون رو بگيرن. ولي من درک نميکنم، نمي‌فهمم که چرا آدما با وجود اين همه قشنگي ميرن سراغ مسايل جنسي و وقتي رفتن چشماشونو به همه چي مي‌بندن.
حالا بعد از اين همه توضيح ميخوام بپرسم حرفهاي خواهرم درسته؟ [...]
اون ميگه الان تقريبا بيشترشون يه دفعه تجربه دارن. واقعيت داره که مثل گرسنگي ميمونه که نميشه جلوشو گرفت؟ درسته که انقدر مهمه که به خاطرش رو همه چي پا بذاري؟
فرهنگ من اصلا نميفهمم، اصا نمي تونم درک کنم که مردا همه کارشون رو ميکنن بعد تازه موقع ازدواج ميرن سراغ يکي که دختر باشه. واي! خيلي زور داره. پس اگه بد نيست چرا براي مردا بد نيست و تقريبا غيرعاديه که اين تجربه رو نداشته باشن ولي براي زنها نه.
[...] تو يه پسري و اين حسم داري. پس لطفا جوابمو بده. ممنونت ميشم. [...]

.
.
.
.
دوست غريبه عزيز!
نامه عجيبت رو خوندم.
نامه‌ت احساس آدم رو درگير مي کنه. نامه‌ت منو ياد چيزايي ميندازه که يه زماني درگيرش بودم. حالا خوب به گمان خودم در محدوده بزرگ خود تک و تنهام (!!!) از اين چيزا گذشتم. براي همين يکي دو بار نامه‌ت رو بالا پايين کردم تا ببينم سوال اساسي دقيقا چي بوده.
انگار اين بود : آيا احساس جنسي يه حس غريزيه و مردا نمي تونن جلو خودشون رو بگيرن؟ آيا اين ميل اينقدر مهمه که به خاطرش همه چي رو زير پا گذاشت؟
.
.
نمي خوام جواب ساده اي به اين سوال بدم. آخه اصلا مگه ميشه بدون کلي حرف زدن به سوالي تا اين حد قطعي نگر جواب داد.
اول از همه اينو بگم که همه آدمها هرگز مثل هم نيستن. چه مردها چه زنها.
پس اگه من نتونم تو اين نامه چيز قابل توجهي به تو بگم يا تفاوت نگاهم رو براي تو روشن کنم، دست کم اينو ميگم که هرگز گمان نکن که همه آدمها تمام وجودشون در پايين تنه‌شون خلاصه ميشه. گيرم که قشر زيادي از آدمها اين روزها از فرط فقر فرهنگي و محروميت و محدوديت تمام ذهنيتشون کثيف ترين جلوه هاي ميل جنسي باشه. (به عبارت «کثيف ترين جلوه‌ها» دقت کن. خيلي هم لازم نيست ميل جنسي رو پليد بدونيم. از قضا اگه کسي ويژگيهاي جنسيتي خودش رو نپذيرفته باشه و به کار نگيره (!!) هيچ جذابيتي براي هيچ کدوم از ماها نداره!)
اما مساله اينه که تو بايد فضاي روابطت رو تغيير بدي. به فضاهايي نزديک بشي که آدمها يه کم از اين مرحله بالاتر باشن يا دست کم بخوان کم کم ظاهر شسته رفته تري به خودشون و زندگيهاشون بدن.
اما يه چيز مهمتر. من شايد به همه اين حرفهام در پس ذهنم شک داشته باشم. اما اين ميون يه چيز هست که خيلي بهش اطمينان دارم. اونم اينکه آدمي که خودش تمام ذهن و وقتش در محور روده هاش صرف ميشه و اونوقت با اون ذهن آغشته به کثافتش براي دخترها معياري به اسم پاکي و باکره گي تعريف ميکنه از کثيف ترين موجودات عالم وجوده. اگرم خيلي ها اينجورين مجبور که نيستي با چنين موجوداتي سر کني ... سعي کن خيلي بيشتر از اينها به خودت متکي بشي. ميگن دخترها خيلي کمتر از پسرها ميتونن مستقل زندگي کنن، جدا از درستي يا غلطي اين نظر، آدم در هر راهي که تلاش کنه به خيلي چيزا ميرسه. زندگي در پاييز و تنهايي بي نهايت زيباتر از فکر کردن به چنين آدمي و دوست داشتنشه. تو زندگي کردن با کسي که فقط براي خودش حق ارضا شدن اونم به هر قيمت قايله چه چيز زيبايي هست. آخه يکي از انديشه و آزادانديشي اخلاق خودش رو ميسازه يکي از حرص و ولع و حيوانيت جنسي.
.
.
اما يه چيزاي ديگه هم ميتونم بهت بگم.
اول اينکه صد متاسفانه نه هزار متاسفانه اين اصل تو دنيا برقراره که ارزش چيزها تا موقعي که بهشون دست پيدا نکرديم خيلي برامون زياده و وقتي که بدستشون آورديم تا حد زيادي برامون عادي ميشه.
گيرم که عده اي وجدانشون زياد باشه و هميشه لحظات آتشين اشتياقشون رو در برابر چشمشون قرار بدن. يا کمتر عده اي اصلا با نيروي عشقشون بخوان به جنگ اين فلسفه
تلخ برن اما به هر حال اين برقراره و تبعات خودش رو هم داره.
اما از اون جايي که فضاي زندگي ما همين دنياس و اونه که بر ما غالبه، در نهايت ما بايد اصول اونو بپذيريم. کم کم بايد ياد بگيريم هر چيز طبيعي رو بپذيريم و حتي گاهي دوست داشته باشيم!
از طرف ديگه تازگي جايي خوندم که اساسا براي آدمها از لحاظ رواني دوره هاي خاصي قايل ميشن. دوره اي که آدمها به ثبات نرسيدن و دوره اي که به ثبات مي رسن. خوب دخترها و پسرها تو سن و سالي که اين همه عاشق هم ميشن از نظر روحي تو دوران ثبات نيستن. يعني روحشون آنچنان توان موندن نداره. بيشتر در پي اينن که محروميت ها و حسرتهاشون رو تو اين چيزا برطرف کنن و حق هم دارن. ميخوان تجربه کنن اما توان تحمل بار سنگيني رو ندارن. اما خوب متاسفانه فرهنگ متحجر ما – به خصوص در طبقه هاي خاصي – فقط يک پاسخ داره و اون هم ازدواجه. در صورتي که ازدواج و يا هر چيز کوچولوي شبيه سازي شده از اون فقط در دوران ثبات روحي انسانهاس که مي تونه دوام پيدا کنه. تا قبل از اون آدمها چيزاي ديگه اي ميخوان که شايد هم بشه کثيف نديدش اما متاسفانه فرهنگ ما حتي تو ذهنمون القا کرده که بايد در پس همه اينها تعهدهاي سنگين باشه. من حتي هنوز به اين شک دارم که در پس ازدواج هم بايد اينگونه تعهد هايي باشه اما دست کم اينو ميشه گفت که تا قبل از ازدواج آدمها و زندگيها بايد آزاد تر باشه.
.
.
اصلا انگار يادم رفته که دارم براي تو مينويسم.
تويي که تجربه تلخي تو رابطه داشتي و شايد هنوز هم داري. تويي که وقتي دلتنگ و تنها ميشي خواهرت هم همين حرفهاي تلخ رو برات ميزنه.
ببين اتفاق دوستي احساسي و عشق هم يه بازي از کلي بازي زندگيه. من يه کتاب روانشناسي ديدم به نام «بازيها» که اصلا تمام اتفاقات زندگي رو به شکل بازي ديده بود و تشريح کرده بود. خوب اين بازي جذابيه و براي زندگيهاي پر ملال ما خيلي شوق انگيز. اما دو تا چيز رو نبايد فراموش کرد. يکي اينکه اين فقط يکي از بازيهاي زندگيه و ديگه اينکه بايد قواعد هر بازي رو که مشغول انجامشيم ياد بگيريم، به خصوص اين چنين بازي رو که اينقدر بيرحمه.
يعني اولا ميتونيم بگرديم و تو اين دنياي بي نهايت بزرگ، تو روح بي انتهاي خودمون، دهها چيز شوق انگيز و زيباي ديگه پيدا کنيم و زندگيمونو از حالت تک بعدي دربياريم. از قضا وقتي ابعاد ديگه زندگي و خودت رو پيدا کني، تو اين يه بعد هم - که هميشه جلوه خاص خودش رو داره - شاد تر ميشي. اين باعث ميشه که با اتفاقات به شکل واکنشي برخورد نکني. يعني يه دفعه نگي واي همه مردها اينجورين و من ديگه حالم از همه اين چيزا بهم ميخوره. وقتي تونستي بدون تکيه گاه يه آدم ديگه هم به زندگي شادت ادامه بدي کم کم ذهنت آروم ميشه و اونقدر بزرگ ميشي و شعور پيدا مي کني که ديگه اون رو هم که بدي مسلمي هم شايد در حقت کرده باشه درک ميکني.
ما آدمها ناگزير در حق هم بدي ميکنيم. اما زندگي زيبا و يگانگي آزادانه جايي ما رو انتظار ميکشه.
از طرف ديگه همين يه بازي رو هم ميشه به اشکال مختلفي تجربه کرد. مهم اينه که تو فرصت بازي کردن رو از خودت نگيري، سرد نشي و زندگي رو کنار نزني. تو هم اين اشتياق رو پيدا کن که زندگيهاي مختلف رو تجربه کني. بار ديگه تو چيزاي بيشتري از زندگي ياد گرفتي، خودت رو تو روزهاي تلخ گذشته زيباتر کردي و ميتوني زندگيهاي زيباتري بسازي و تجربه کني. شايد گاهي هم به اين نتيجه برسي که زيبايي يه دوستي در آزادي، دوري و اشتياق بيشتريه که در کنار هم داريم. در همون لحظات کوتاهي که در کنار هر انسان دوست داشتني‌اي ميتونيم باشيم.
.
.
برات يگانگي و شادي آرزو ميکنم. يگانگي با خودت و دنيا، با زندگي و دوستاي خوبت. که شادي ميوه شيرين همه اينهاس.

هیچ نظری موجود نیست: