۱۳۸۲ آبان ۴, یکشنبه

نوشته قبلي يادداشت دو سه هفته پيشم بود. امروز بهش فکر ميکردم و با خودم ميگفتم نگاهش زيادي از منظر خودمه. انگار يه بخش روحمو آزار ميداد. وقتي از کنار آدمايي که شايد مخاطب نوشته‌هام بودن ميگذشتم با خودم ميگفتم : نه اين هرگز همه حقيقت نبوده. حقيقت هميشه پيش همه‌س.
.
.
.
اما وقتي امروز عصر بعد از يه مدت دوباره خوندمش خوشم اومد. خوب آره اين نگاه آدميه که اونقدر چيزاي مختلف رو سرش خراب شده که يه بارم خواسته خودبينانه خودبينانه نگاه کنه. آدم چقدر بيش از حد لازم خودش رو رها کنه و ديگران رو هر برخوردي هم که باهاش ميکنن درک کنه!
اين نوشته آدمي بوده که خسته شده از اين که بيخودي خودش رو براي آدمهايي که حاضر نيستن خودشون رو به خاطرش کوچکترين زحمتي بندارن کوچيک کنه، خسته شده از اين که باعث بشه اونهايي که خودشون سرشار از کج و معوجين فقط براش کلي حرفاي گنده گنده بزنن و خيلي چيزا يادشون بره. خيلي چيزا رو که فضايي که توش بار اومدن به طور طبيعي از يادشون برده اونم بياد و يه چيزايي ديگه اي رو هم از يادشون ببره!
اگه چند دقیقه درک کردنو بذاری کنار می تونی اینطوری ببنیشون ...
يکي نياز جسمي روحي دوران هجرانشو بر طرف ميکنه، يکي فقط منتظره تو بري پيشش که حالا بپذيره يا نپذيره و خودش ترجيح ميده کوچکترين قدمي به خاطر تو بر نداره که بالاخره هر زمان آدمهاي متعددي پيدا ميشن که سراغش بيان، يکي هم که مثلا فهميده‌تره به خودش اجازه ميده هر وقت حوصله‌تو نداشت تره‌اي براي اعصابت خورد نکنه و گند بزنه بهش! يکي ديگه‌م بعد از اين همه سال و کلي رفتارهاي عجيب و غريب هنوزم که هنوزه يه سري چيزا رو ياد نگرفته و تازه انتظار داره که من بيش از اينها براش مايه بذارم!
اما مي دونين چيه؟ اينا اينا اصلا مهم نيست و اصلا هم جاي ناراحتي نداره!
فقط بايد هميشه مراقب مهمترين چيز زندگيت باشي ... مراقب خودت!
اين چيزا فقط وقتي بيخودي مهم ميشن که انتظار ويژه‌اي از کسي داشته باشيم ...
ولي وقتي بپذيري که هممون (اول از همه خودم) يه سري موجود بي‌خاصيتيم که ناگزير فقط زندگيها رو به گند مي‌کشيم، ديگه جاي ناراحتي نيست.
و خوب من تازه وقتي اين قدر با بي رحمي خودمو نگاه مي‌کنم آروم آروم و واقع بينانه در جستجوي زيبايي و زندگي قدم برمي‌دارم ...
.
.
.
بگذريم ...
فکر ميکنم براي اينکه جنبه گريزناپذير و عميقتر ماجرايي رو که درباره‌ش نوشته بودم کمي (از يک زاويه) بيان کنم بايد يه بخششو اينطور اصلاح کنم ...

ديگه نمي خوام براي آدمهاي دوست داشتني گذشته که کوچکترين وقتيشون رو به فکر من نيستن ذره‌اي انرژي بذارم. همين قدر توجه و دوست داشتن بي انتظار تو اين دنياي عياشانه و شهواني زيادشون بود. حالا که هميشه عمقها و سکوتها به عياشي ها و جاذبه‌هاي جنسي فروخته ميشن و حالا که هيچ کدوممون نمي تونيم براي بيشتر از يک انسان، انسان باشيم بهتره که ديگه من هم کار خودم رو راحت کنم، زندگي خودمو در پيش بگيرم و از کنار اين همه آدم دوست داشتني بگذرم ...

هیچ نظری موجود نیست: