۱۳۸۱ بهمن ۱۶, چهارشنبه

امروز عصر رفتم فیلم «هامون» رو تو سینما دیدم.
شاید قبل از این، یعنی تو سالای نوجوانیم، نزدیک بیست بار نوار ویدئوشو دیده بودم.
ولی این بار یه چیز دیگه بود.
.
.
هم من تو این دو سه سالی که گذشته بود خیلی بزرگتر شده بودم و هم دیدن این صحنه‌های جاودان روی پرده یه چیز دیگه بود. تازه جزییات، رنگ زیبای صحنه‌ها و مهمتر از همه فضا رو دیدم.
بعد از مدت زیادی انتظار دوباره سالن سینما برام همون فضای مقدس زندگی شد؛ همون پناهگاه و همراه دوست داشتنی زندگیم. همون فضای تاریک و بسته سرشار شدن و پرواز کردن!!!
.
.
شاید یه علت دیگه این که امروز خیلی این فیلم به دلم نشست این بود که لحظه لحظه فیلم بیان موقعیت وجودی الان من بود. (البته در مقیاس خیلی بزرگتر)
خیلی از مکالمات رو که دوباره می شندیم، می‌دیدم که چقدر اندیشه من تو این یادداشتای آخری ملهم از چنین موقعیت و دیدگاهی بوده.
همه اتفاقات انسانی و الهیش ...
که حتی دغدغه‌های اون روز بزرگم هم - که هنوز نرسیدم یادداشتش رو کامل کنم - به تمامی توش بود.





هیچ نظری موجود نیست: