۱۳۸۱ اسفند ۵, دوشنبه

تازه ديروز کاراي دانشگاه تموم شد. دو شب ديگه بيخوابي کشيدم...
امروز هم افتادم به جون کامپيوتر. آخه ويروسي شده بود و حسابي نفس نفس ميزد.
همه چيزشو پاک کردم و از اول ديسکو پارتيشن بندي کردم و دو تا ويندوز لعنتي رو نصب کردم و ...
ولي خيلي مراقب بودم که يادگارهاي عزيزمو از دست ندم. آخه آرشيو گفتگوهام با دوستام برام خيلي مهم بود و خوشبختانه تونستم حفظش کنم.
راستي اين روزها يه احساس خيلي خوب و نويي توم بوجود اومده ...
يه کم که سرم خلوت شد درباره‌ش مينويسم.


هیچ نظری موجود نیست: