۱۳۸۱ بهمن ۳۰, چهارشنبه

خونه ما، «آلنده» و شبي که پدرم زار زار گريست!


ديشب يه بار ديگه صحنه هاي پاياني فيلم کودتاي شيلي رو ديدم.
چقدر که اين صحنه‌ها براي من، براي برادرم، براي پدرم و حتي براي مادرم دردناکن.
.
.
ساعات پاياني حکومت مردم شيلي و وداع رهبرشون آلنده با مردم.
وقتي که تو کاخش فقط ١٨ نفر مونده بودن و فقطم مسلسل داشتن و ارتش که از آمريکا جون! فرمان گرفته بود با تانک و هواپيما به کاخ حمله کرده بود.
بهش پيشنهاد دادن که يک هواپيما در اختيار خودت و خانواده و اطرافيانت ميگذاريم که از کشور بري.
اما آلنده آخرين حرفهاشو با مردم رو کاغذ نوشت و از راديو براي اونها خوند :
« من دست نخواهم کشيد … من هرگز از آرمان مردم دست نخواهم کشيد … مي دانم قرباني خواهم شد اما اين بيهوده نخواهد بود … »
.
.
وقتي از مردم خداحافظي کرد اسلحه‌شو دستش گرفت و رفت جلو در کاخ ... و يه کم بعد تير خورد. عينکش از صورتش جدا شد و پيکرش با اون موهاي سفيد و صورت پرچينش روي پله ها افتاد … و البته تنهاييش زياد طول نکشيد که دوستاش هم همونجا پيشش رو زمين افتادن.
.
.
ديشب که يه بار ديگه اين فيلمو ديدم ياد اولين باري افتادم که اين فيلمو تو خونه‌مون ديديم.
من تا حالا که بيست و يک سال از عمرم مي گذره فقط همون شب گريه پدرمو ديدم.
اون شب بابا رفت يه گوشه‌اي و زار زار گريست. صداي هق‌هقش همه خونه رو گرفته بود.
مدت زيادي گريه کرد و بعد بدون اينکه چيزی بگه خوابيد.
.
.
گاهي به نظرم مي‌ياد خونه ما با وجود همه مشکلاتش و با وجود از دست دادن خيلي از پيوندهاش، يه چيزايي داره که تو اين روزگار خيلي کميابه.
اين خونه يه چيزايي رو از من دريغ کرده ولي يه روح خاصي هم به من داده؛ يه جور روح و عمق کمياب.
... و به خاطر اينها بيشتر از همه مديون پدرم هستم.

هیچ نظری موجود نیست: