فرهنگ یاد
۱۳۸۲ تیر ۳۱, سهشنبه
از پشت شيشه بارون خورده
رفتنشو ديدم و بغضم گرفت.
پنچره رو باز کردم،
از خم کوچه گذشته بود.
يکي دو قطره اشک و سيل رشتههاي بارون
با چه شکوهي
روي صورتم
در هم ميشدن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر