۱۳۸۲ آبان ۱۰, شنبه

امشب که از سر کار برميگشتم مثل هميشه تو دکه ميدون فاطمي روزنامه‌ها رو نگاه کردم. يکي دو تا روزنامه عکس اکبر گنجي رو تو صفحه اول زده بودن. فورا يکي رو خريدم و همونجا وسط ميدون مطلبو خوندم ببينم تو اين ديدار فرمايشي از زندان چي گفته شده.
اما مثل هميشه هيچ حرف واقعی و اميد بخشي نبود.
واي! بيچاره گنجي چقدر پير و شکسته شده بود ...

اگه مثل خيلي از آدماي ژيگولوي اطرافمون چشم و گوشمون رو به همه چيزاي پيراموني نبسته باشيم، تو اين موقعيت اجتماعي و سياسي اميد داشتن و شاد بودن واقعا جهد دشوار و عظيميه! تلاشي طاقت فرسا براي زنده نگه داشتن اميد و زندگي!
البته جهدي عظيم براي آدمهاي کوچولويي مثل ما که حاضر به انجام هيچ کار دشوارتري نيستيم‌! براي ما که کوچکترين شباهتي به آزاديخواه بزرگي مثل گنجي نداريم.


هیچ نظری موجود نیست: