۱۳۸۲ بهمن ۱۱, شنبه

روزهاي غم‌انگيز و اضطراب آوريه. يکي دو سالي ميشد که فهميده بوديم دستمون از ساده‌ترين و بديهي‌ترين چيزايي که ميخوايم کوتاهه، اما اين روزا ديگه بوي مرگه که کوچه‌ها رو پر کرده.
بوي خفه شدن همون يه ذره آزادي که با هزار رنج استشمام کرديم.
بوي دفن شدن انديشه و انديشمندايي که حرفهاشون دوست داشتني بود.

واي ...
از انتخابات مجلس قبل تا اين انتخابات ... چقدر که همه چيز زير و رو شد.
يادش به خير!
اون روزا کنکور داشتم.
اون تنها باري بود که يه ماجراي سياسي منو به تکاپو انداخته بود.
آخه من حتي دوم خرداد هم احساساتي نشده بودم.
انگار من هميشه سخت دل ميدم و سخت دل ميکنم.
روز سرد و تلخ انتخابات شوراها اينو فهميدم؛ روز سرد و تلخي که همه دل بريده بودن.

وقتي نتايج انتخابات مجلس ششم اعلام ميشد همه سرمست و شاد بوديم که شاخ يه غول رو به شکل دموکراتيک شکستيم!
اما از همون وقت اتفاقات تلخ شروع شد.
کي باورش ميشد؟
سال نو نرسيده بود که سعيد حجاريان ترور شد.
(چه شب دلگيري بود جلو بيمارستان سينا!)
بعد همه روزنامه هايي که تو روزاي انتخابات اون آشو پخته بودن توقيف شدن.
و بعدتر همه آدماي آزادانديش يکي بعد از ديگري محبوس شدن.

آخ!
اگرم همه چيز به بدترين شکل اتفاق بيفته؛
اگرم همه دستاوردهاي اين سالها بر باد بره،
دست کم اين ميون يه عده آبروي خودشونو خريدن و رفتن.
آبروي خودشونو خريدن و مرهم کوچيکي رو زخمهاي عفونت کرده ما گذاشتن.

Ɛ

اين روزا بايد بيشتر متوجه اطرافمون باشيم.
از اون وقتاييه که بايد تصميم جمعي و دقيق و آگاهانه‌اي بگيريم. تا ميتونيمم بايد ديگران رو با تصميم منسجممون همراه کنيم.

هیچ نظری موجود نیست: