۱۳۸۲ دی ۳۰, سه‌شنبه

نوشتن به سان يک کولي است که به فواصل زماني نامنظم نزد من اتراق مي‌کند و بي‌خبر مي‌رود. اين حق اوست. اين حق ابتدايي کساني است که دوستشان مي‌دارم که بي هيچ توضيحي مرا ترک گويند، بي آنکه براي رفتنشان دليل آورند، بي آنکه در صدد تلطيف آن با دلايلي که همواره کاذب است، برآيند. از کساني که دوستشان مي‌دارم هيچ چيز نمي‌خواهم. از کساني که دوستشان مي‌دارم جز اين نمي‌خواهم که رها از من باشند و درباره آنچه مي‌کنند يا نمي‌کنند، هرگز به من توضيح ندهند و البته از من نيز هرگز چنين چيزي نخواهند. عشق جز با آزادي همپا نمي‌شود. آزادي جز با عشق همپا نمي‌شود.


من نيز چون نوشتن که دوست من است، آواره‌ام. من که تقريبا هيچ گاه از اين آپارتمان خارج نمي‌شوم، بي‌اندازه در جنبشم. در اين روزها که در خانه من گشوده نمي‌شود، هيچ کس بيش از من با دنيا پيوند ندارد. در اين ساعات که نمي‌نويسم، هيچ کس بيش از من نمي‌نويسد.


من سه ساله‌ام، درون اين سن مي‌نويسم، حروف الفبا را برمي‌دارم و کلبه يا برج يا قصري درست مي‌کنم، اگر اين کلبه ديگر مناسب حال من نباشد، يکي ديگر مي‌سازم يا پابرهنه به راهرو مي‌روم و در خانه‌اي که مرکب آن را از هر چيز خالي کرده، يکه و تنها در سه سالگي آواز سر مي‌دهم، هرگز از تنهايي تنها نمي‌شوم.


همين جا توقف مي‌کنم، روي اين تصوير راهرو.


به انتظار رقص نخستين دانه برف خواهم نشست. اين انتظاري است که به اندازه نوشتن مي‌تواند زندگي را سرشار سازد.



از فرسودگي
نوشته کريستين بوبن


هیچ نظری موجود نیست: