۱۳۸۲ دی ۲۶, جمعه

چهارشنبه از صبح خونه بودم.
دانشگاه تعطيل بود. سر کار هم نميرفتم.
ميخواستم بعد از مدتها يه کم استراحت کنم.

بيکاري و بي‌برنامه‌گي کلافه‌م کرد.
احساس تنهايي و دلتنگي کردم.
رفتم کتابفروشي نزديک خونه يه کتاب خريدم.
«فرسودگي» نوشته کريستين بوبن.

هیچ نظری موجود نیست: