۱۳۸۲ بهمن ۸, چهارشنبه

چند روز يه آدم گند تمام عيار بودم!
آدم گند بودن يعني فراموش کردن تمام عيار راههاي زيباي زندگي.
يعني تخدير بي‌مهابا پس از نااميدي ناخودآگاه و مطلق از آرزوهاي فروريخته؛ پس از فراموشي ناخودآگاه نور اشتياق و تمنا.


اما شايد گاهي اينجور فرو رفتني لازم باشه.
يعني شايد گريزي نباشه. وقتي نميکشي و چيزيو نميتوني چنگ بزني بايد خودتو آزاد بذاري تا هر چقدر ميخواي تو کثافت فرو بري. اونقدر که با تمام وجودت طعم واقعي زندگي بي‌معني رو لمس کني!
مهم اينه که تو ته وجودت يه چيزي به يادت مونده باشه؛ يه نوري؛ يه شوقي؛ يه تصويري. چيزي که دوباره بلندت کنه، با عزم بيشتر، با نيروي بيشتر، با تجربه بيشتر.


تا بعد اتاقتو مرتب کني.
«تسليم عشق» لايبرت رو گوش بدي و بياي و اين يادداشتو بنويسي.


تا باز شروع کني. تا باز خودتو از فراموشي زندگي بيرون بکشي؛ از فراموشي زيبايي.
تا باز به ياد بياري که کار کردن چقدر زيباتر از بيکاري و ملاليه که گاهي فقدان بيش از حدشون حسرت انگيزشون ميکنه.
به ياد بياري که چقدر دلپذيرتره تو انبوه کاراي دوست داشتني يا خسته کننده مجالي براي آرامش باز کردن. مجالي براي دوستي دست و پا کردن.


دوست داشتني که بي‌نهايت ساده‌س و هيچ نيازي به درگير کردن ذهن نداره.
دوست داشتن کارات، حتي وقتي رو هم جمع ميشن.
دوست داشتن پولي که بابت کارات ميگيري.
دوست داشتن اتاق و ميزت وقتي مرتبشون ميکني.
دوست داشتن کتابا و مجله‌هايي که اونجا ميخوني.
دوست داشتن آدمهايي که دوستت دارن.
دوست داشتن آدمهايي که فقط تو دوستشون داري.
در هيچ کدوم اينها چيزي نيست که قلب و روحت رو کدر کنه؛ قلب و روحت رو از زيبايي ناب هستي و زندگي غافل کنه.
در همه اينا فقط نيروي زيستن هست. نيروي زيستني که تو در آغوشش ميکشي. نيروي زيستن و فقط زيستن.


و اونوقت تو يه عصر دلپذير، وقتي از پشت پنجره باز اتاقت قطره‌هاي بارون و کوچه‌هاي خيسو نگاه ميکني، اين جمله رو تو اعماق قلب و روحت حس ميکني : «در اين روزها که در خانه من گشوده نمي‌شود، هيچ کس بيش از من با دنيا پيوند ندارد. در اين ساعات که نمي‌نويسم، هيچ کس بيش از من نمي‌نويسد.»

هیچ نظری موجود نیست: