۱۳۸۲ خرداد ۱۲, دوشنبه

حتي اگه آخرش نتونم به خودم مسلط بمونم و بزنم زير گريه،
حتي اگه آخرش تلخي يه حرف، تلخي يه زندگي شيشه‌اي و تلخي يه تقدير؛ اين بار هم قلبمو بيش از پيش زخم بزنه،
نه! ... من هرگز پشيمان نخواهم بود!
.
.
تو همين چند روز بارها لحظات زيبايي بر من گذشته ...
بارها احساس ناب يگانگي وجودم رو تسلي داده ...
بارها روح بزرگش بهم نيروي زندگي داده ...
و بارها از رنج و غم و ملال نجاتم داده.
تو همين چند روز بارها اون شب رو به خاطر آوردم و زيبايي و بزرگي و دست نيافتني بودنش رو بيش از پيش حس کردم.
نه!
من تا روزها و روزها به خاطر همين چند جرعه از همه درياها بي‌نيازم.
از همه درياها ...
.
.
نه! من هرگز پشيمان نخواهم بود،
حتي اگر يک لحظه ديگر – مانند همان لحظه نامنتظر و شتابان که قلبم سخت لرزيد – يک لحظه ناگوار ديگر، هم چراغي و هم آهنگي را کنار بگذارد و بيرحمانه تقديري تلخ را در کفم!
نه!
من آموخته‌ام ديگر، آموخته‌ام که در تاريکترين شبها هم مي‌توان به اميد و اشتياق نور زندگي کرد!
نه! من هرگز پشيمان نخواهم بود.

هیچ نظری موجود نیست: