۱۳۸۱ مهر ۱۵, دوشنبه

تو کلاس دانشگاه ما اتفاق جالبي افتاده. بعضي از دخترهاي کلاسمون انگار يه دفعه دارن به يه مرحله جديدي پرتاب ميشن.
امروز چند تا از دخترهاي کلاس مدام در مورد ازدواج و دوست دختر اينو، دوست پسر اون يکيو دوست دوست دختر فلاني حرف ميزدن.
من احساس دلتنگي و تنهايي بدي بهم دست داد. اين احساس از چيزاي مختلفي سرچشمه گرفته ولي يکي از اصلي ترين ريشه هاش اينه که با خودم مي گم که تو رو خدا ببين اين همه ادعاي روشن فکري از يه طرف و اين همه اداي محجوبي در آوردن از طرف ديگه آخرش به کجا کشيد.
اين آدمها نه تونستن يه کمي هم که شده خودشونو وارد زندگيهاي آزادانه تري بکنن (که از همين سن پايين رفتن زير يوغ ازدواج سنتي براشون يه چيزه کاملا طبيعي و غير قابل نقضه) و نه حتي اون حفظ شخصيت ها و حريمها و ... توشون يه چيز جدي بود؛ که الان ديگه به طرز تهوع آوري جلو همه تو کلاس مدام از اين حرفا مي زنن. کسايي که مدام مي خواستن خودشون از زير عنوانهايي مثل دوست پسر و دوست دختر و اينا خارج کنن انقدر اين کلمات رو زياد و ترکيبي !!!! به کار بردن که من ديگه اصلا تحمل کلاس رو نداشتم. (مثلا فلان پسره که فلان چيزو مي خونه از دوست دوست دخترش سالها خوشش مي يومد بعد آخرش با همون دوست دوست دختره ازدواج کرد و دوست دختره کلي داغون شد.)
.
البته من حس بدي نسبت به کسايي که از اولش هم معلوم بود از زندگي چي ميخوان و چه کاره ميشن ندارم. خوب اونا تو فرهنگ و طبقه خودشون تکليفشون کمابيش با خودشون روشن بوده. البته نميدونم در آينده نسبت به زندگي خودشون چه احساسي پيدا مي کنن. اگه احساس خوشبختي توشون ادامه پيدا کنه که بايد با صداقت اعتراف کنم که از امثال من که مدام در وادي اصالت هاي زندگي و دوست داشتن هاي واقعي دست و پا مي زنيم خيلي بيشتر احساس رضايت از زندگي و خوشبختي خواهند داشت که احتمالا اين هم معني خوشبختيه ديگه.
ولي اون دسته ديگه اي که کلي ادعا داشتن خوب حرص آدمو در ميارن. البته اونها هم بيچاره ها فقط کم تواني به خرج دادن و زود زير بار سنگين تهجر کمر خم کردن.
.
اين همه از ديگران بد گفتم حالا بخوام بگم خودم چه پخي هستم زبونم بند مي ياد.
آره من الان ديگه دقيقا نميدونم چي مي خوام. يه بار ديگه در اين مورد حرف زدم. ولي دست کم مي دونم من دنبال چيزاي يه کمي معني دارتر ميگردم.
اينکه يه انسان يه اتفاق سانتي مانتال سريع و کم عمق يه دفعه تمام سرنوشت زندگيش رو (اونم براي يه دختر به شکل ظالمانه اي) معين کنه به نظر شما کم معني نيست؟
و از اونجايي که خودم يه پسرم خوب مي دونم براي يه پسر وقتي که مي خواد ازدواج کنه و فقط مي خواد دختر مناسبي رو بپسنده ديگه چقدر زندگي بي معني و اون رابطه چقدر باري به هر جهت شده (يا به زودي ميشه).
من که به اين موضوع فکر مي کنم که تشکيل زندگيها اکثرا بر اين اساسه که مردها با يه نمايش ماهرانه چيزايي رو که براشون بي معنيه مهم جلوه مي دن تا دخترهاي بدبخت احساسات رويايي بهشون دست بده و بيچاره ها زندگي خودشونو کاملا ايثار کنن مي مونم که من بايد اين وسط چه کار کنم و کجا بايد اون زيباييها و معناهاي مورد نظر خودمو پيدا کنم. آخه کم کم دارم به اين نتيجه مي رسم که رابطه با يه دختر يه ذره هم زندگي ساز نميشه مگر با همين نمايشهاها و خررنگ کني ها. که اون وقت من نميدونم اصلا ميشه اسمشو زندگي ساختن گذاشت يا نه؟
.
کي مياد بپذيره که ما آدمها نمي تونيم به همين راحتي براي هم کارهاي بزرگ کنيم و هر کدوممون بايد هزار تا ضعف و نياز همديگه رو بپذيريم. پس نبايدم بيخودي براي هم در باغ سبز نشون بديم. منظورم بي عشقي و بي علاقه بودن نسبت به همديگه نيست. منظورم اينه که بايد دوست داشتن تو بستر واقعي زندگي انسانها و شرايط وجودي هر کدومشون پياده کرد تا ديگه از عشق و اينا انتظار کوه کندن بيخودي نره.
.
بگذريم در مورد اين چيزا حرف زدن هميشه باعث پشيموني ميشه. چون هم موضوع خيلي پيچيدس و اصلا نميشه براش نسخه پيچيد و هم نوشته هاتو کلي آدم که نبايد بخونن مي خونن.
با شجاعت اعتراف مي کنم که خود من همين فردا ممکنه کاملا نظرم عوض شده باشه. علت نوشتن همه اين حرفها هم فقط اين بود که امشب که تو سرويس دانشگاهمون از کرج برميگشتم تهران هوا تاريک شده بود و من دلم گرفته بود. همين.
.
نميدونم فيلم «سگ کشي» رو ديدين يا نه. تو يه جايي از فيلم «گلرخ» شخصيت درمونده فيلم پيش منشي شوهرش (که زماني فکر ميکرده با شوهرش رابطه مخفيانه داره) مي ره و بهش ميگه ببخشيد که مزاحمت شدم. آخه به يه خونه خيلي نياز داشتم. يه چيزي مثل خانواده.
در پايان فيلم در جايي که زن همه چيزش رو از دست داده، ميفهمه که از اول شوهرش و منشي از اون به عنوان مهره استفاده کردن تا به همديگه برسن.
و گلرخ بيچاره تازه ميفهمه که به چه کسي اعتماد کرده. اونقدر ضعيف شده که فقط بهش ميگه فرشته به خاطر کمکهات ممنون و ميره.
.
نميدونم چرا اينو گفتم. ولي گفتنش حداقل يه فايده داشته و اونم اينکه بفهمين من خيلي تعصب دخترانه پسرانه ندارم، فقط يه کمي دنبال چيزهاي با معني تر ميگردم و با وجود تمام گريزم از تعهدات سنتي و متهجرانه به يه خونه و يه چيزي مثل خانواده خيلي نياز دارم. ولي نه اينجوري که در اطرافم مي بينم ...

هیچ نظری موجود نیست: